خالق؛ چنار و سرو و صنوبر درست کرد
هم میوه هم گیاهِ معطّر درست کرد
با یک اشاره هر چه دلش خواست آفرید
هر چیز را به قدر مقدّر درست کرد
•
از خاک و سنگ، قصر بلندی بنا نهاد
وآن را به هفت چشمه شناور درست کرد
هر چشمه را به شانهی یک آسمان گذاشت
خورشید و ماه، باز و کبوتر درست کرد
وقتی که کارخلقت اینها تمام شد
از گِل، دو پا، دو دست و یک سر درست کرد
مخلوق تازه را، به ظرافت به چیرگی
نیمی ز خیر و قسمتی از شر درست کرد
آن گاه آفرین به خودش گفت و بیدرنگ
از ناز و عشوه یک تن دیگر درست کرد
مخلوق تازه گفت: که تنها و بیکسیم
فرزند و خاندان و برادر درست کرد
زین دست آفریده که خوب آفریده بود
بیوقفه،تند و زود و مکرّر درست کرد
آدم گرسنه بود و شکار از سرش گذشت
با این بهانه نیزه وخنجر درست کرد
از بس که تیر و نیزه و خنجر زیاد شد
ناچار هی قبیله و لشکر درست کرد
خالق که دید راه بشر بیستاره است
از نور خویش، معدن گوهر درست کرد
او را سرشت از گِل لبخند و دوستی
از هرچه هست بهتر و بهتر درست کرد
غار حرا، فرشته، صدا، نور، هلهله
از نور خود، دمید و پیمبر درست کرد
آن گاه تا به جان پیمبر جلا دهد
آیینهای به هیأت حیدر درست کرد