ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

اصغر عظیمی‌مهر


آتشی بودم که چون ققنوس برگشتی به من
مثل فردوسی و خاک توس برگشتی به من

رستم دستانی از من ساختی، درجنگ دیو
آخرش مانند کیکاووس برگشتی به من

مثل «شهر اندلس» دربازی فتح و سقوط
در اذان آخرین ناقوس برگشتی به من

با هویت‌های گوناگون، به نام گفتگو
بارها در هیئت جاسوس برگشتی به من

هر زمان امید در دل داشـتی رفتی، ولی
در عوض وقتی شدی مأیوس برگشتی به من

مثل «خان زند» و «برگشتن به شیراز»، آمدی
حیف در یک‌ دوره‌ی منحوس برگشتی به من

شاه قاجاری که بعد از امر به قتل امیر
با دریغ وحسرت و افسوس برگشتی به من

هر چه بردی فکر کردی باز هم کم بوده است
بارها مثل «سـپاه روس» برگشتی به من

مثل یک کشتی یونانی، به شکلی ناگهان
از دل اعماق اقیانوس برگشتی به من

همچنان «ماه بلند» و چون «امیر بی‌گزند»
در خودت وقتی شدی محبوس برگشتی به من

وقت گردش هر زمان از دیو و دد گشتی ملول
نیمه‌شب با پت‌پت فانوس برگشـتی به من

حین سرعت، دُور اگر برداشتی در جاده‌ها
باز با یک «دنده‌ی معکوس» برگشتی به من

بارها در طی روز از خاطرم رفتی، ولی
باز هر شب مثل یک کابوس برگشتی به من

اصغر عظیمی‌مهر


بی تو اگر بهار بیاید، غریبه است
هر کس به این دیار بیاید غریبه است

حسی اگر جوانه زند در وجود من
هر جور هم که بار بیاید غریبه است

شاید که آشنا بشوم با کسی، ولی
وقتی سر قرار بیاید، غریبه است

با اولین قطار بیاید، غریبه است
با آخرین قطار بیاید غریبه است

با آدمی عجیب به دیوانگیِ من
حتی اگر کنار بیاید، غریبه است

راننده‌ی یدک‌کش امداد جاده‌ای است
هر قدر هم به کار بیاید، غریبه است

بعد از تو هر کسی که بیاید به سمت من
حتی هزار بار بیاید، غریبه است

کردم وصیت این‌که پس از مرگ، غیر تو
هر کس سر مزار بیاید، غریبه است