ای ناز تو تا نیمهی پاییز رسیده
ای سرخِ لبت با می لبریز رسیده
زلف تو هواخواهِ کدامین شب ابری است
کاین گونه پریشان و غمانگیز رسیده؟
زیباتر از آنی که رهایت کنم، اما
دیر آمدهای؛ دورهی پرهیز رسیده
جان و تن من امت پیغمبر دردند
بر من دم ویرانگر چنگیز رسیده
ای قونیه تا بلخ به غوغای تو مشغول
بشتاب که شمس تو به تبریز رسیده
لبخند بزن، لب که به هم میزنی انگار
یک سورهی زیبا به خطی ریز رسیده
اعجابآوری به تو باید نگاه کرد
از هوش میبری به تو باید نگاه کرد
این چشمها برای تماشای تو کم است
با چشم دیگری به تو باید نگاه کرد
پیکرتراشهای نخستین نوشتهاند
سهل است بتگری، به تو باید نگاه کرد
ای دیدنیترین و پرستیدنیترین
رؤیای مرمری به تو باید نگاه کرد
زیباییات گرفته فراز و فرود را
در دیو و در پری به تو باید نگاه کرد
در تو دقیق گشتم و عقلم به باد رفت
گفتند سرسری به تو باید نگاه کرد
امروز اگر آمیزهی تنهایی و دردند
یادت میآید، با تو چشمانم چه میکردند؟
در ذهن من منظومهای در حال تشکیل است
سیارههای کوچکش دورِ تو میگردند
بیتو که خورشید تمام ماهها هستی
شبهای گرمِ نیمهی مرداد هم سردند
مرداد گفتم..؟ آه!.. آری ماه خوبی بود!
ای کاش میشد روزهایش باز برگردند
اصلاً نپرسیدی که شهریور چه با من کرد
شبهای تاریکش به روز من چه آوردند
حالا مواظب باش چون پاییز هم گاهی
کاری ندارد برگ ها سبزند یا زردند
دوستش دارم، غمش در سینه باشد یا نباشد
صورت ماهش در این آیینه باشد یا نباشد
یاد او در خاطر من هست اگر در خاطر او
یادی از این عاشق دیرینه باشد یا نباشد
شیشهی ایمان بهدست افتادهام در پای آن بت
جای من آغوش این سنگینه باشد یا نباشد
... لبهای من به خنده نشست
روی تنهاییام پرنده نشست
باز طوفان گرفت ابراهیم
بت من جان گرفت ابراهیم
بت من رنگ و بو نمیخواهد
شبنم است او، وضو نمیخواهد
برگ و بار جهان ز ریشهی اوست
خون پیغمبران به شیشهی اوست
هر طرف نقش آن پریرو هست
رو به هر سو که میکنم او هست
دلم از غصه مست اوست هنوز
چشمهایم به دست اوست هنوز
میزنم هرچه... در نمیشکند
بت من را تبر نمیشکند
تو بتت از گِل است ابراهیم
کار من مشکل است ابراهیم
تو بهارت به این قشنگی نیست
بت من چون بت تو سنگی نیست
گُل به گیسو نمیزند بت تو
چشم و ابرو نمیزند بت تو
تو صدای مرا نمیفهمی
حرفهای مرا نمیفهمی
امتحان کن جمال او دیدن
تا تو باشی و بتپرستیدن
تو دلت خون نبوده در هوسی
چشمهایت نمانده پیشکسی
تو نشستیکنار دلهرهات؟
شده اندیشهی کسی خورهات؟
شده از عمق سینه آه کنی؟
مثل دیوانهها نگاه کنی؟
خیمهی سروری مزن اینجا
لاف پیغمبری مزن اینجا
عرض و جدی بر این وجود آور
بت عشق است سر فرود آور
آب خواهد شد آهن تبرت
خون میافتد به عشوه در جگرت
از غمش سر به چاه خواهیبرد
به خدایت پناه خواهیبرد
غنچه را بنده میکند بت من
مثل گُل خنده میکند بت من
ماه در چاه تنگ پیرهنش
میخزد یوسفانه بر بدنش
آبی چشم آسمانی او
باغ لبهای زعفرانی او
شب زیبای گیسوان خمش
مژههای بلند روی همش
قطرهی ژاله بر رخ لاله
آه از این ماه چاردهساله
لبهای من به خنده نشست
روی تنهاییام پرنده نشست
باز طوفان گرفت ابراهیم
بت من جان گرفت ابراهیم
او در اندیشهی زمان جاریست
روی لبهای دیگران جاریست
امتحان کن جمال او دیدن
تا تو باشی و بتپرستیدن
من زبانریز آن پریرویم
هر چه دلخواه اوست میگویم
چه کنم رو به این حرم نکنم؟
سجده بر پای این صنم نکنم
من چه با این دل فگار کنم؟
تو که پیغمبری چهکار کنم؟
در دست من بگذار آن دستان تنها را
در من بریز آشوب آن چشمان زیبا را
حیف است جای دیگری پهلو بگیری عشق!
پهلوی من پایین بیاور بادبانها را
بیطاقتیهای تو را آغوش وا کردم
مانند بندرها که توفانهای دریا را
بر صخرههای من بکوب اندوههایت را
بر ماسههایم گریه کن غمهای دنیا را
اسم تو را بردم لبان تشنهام خشکید
مثل دهان نیل وقتی اسم موسی را
بیتو این دنیا سراب و سایه است
آرزوهایم همه بیپایه است
آرزو، بسیار و این دنیا، بخیل
دست من کوتاه و خرما بر نخیل
بیتو این دنیا چه معنی میدهد؟
دل بریدن از تو انکار من است
«من تو را میخواهم» این کار من است
بیحقوق و بیمزایا، سینهسوز
از تو استعفاء چه معنی میدهد؟
بیتو کابوس یا رویا چه فرق؟
بیتو در هوشیاری و اغما چه فرق؟
بیتو بیمهتاب کوچه ظلمت است
حس حاکم بر دل من وحشت است
بیتو این شبها چه معنی میدهد؟
از همان روز نخست و از الست
بیتو مجنون گِل لگد میکرده است
بیتو اکنون نیز او پا میزند
عشق بیلیلا چه معنی میدهد؟
گفتی پَر و بارید باران پرستو
باران شب، باران بو، باران شببو
گفتی مِی و آماده شد قهقه بخندد
آن کوزهی سرشار مستی، کنج پستو
ماندی نگاهی کردی و خندید چشمت
رفتی به راه افتاد ردّ پای آهو
تو بر لب بام آمدی ای نازنین... یا
باریده است از آسمان باران گیسو
نقش زلال توست هر جا آب و کاشی است
فرقی ندارد شیخ لطفالله و خواجو
یک دست دستاری که پیچیده است در باد
یک دست کشکولی کزو سررفته یا هو
بر خاک بسپارش به رسم خاکساری
یک لاقبا مانده است ای درویش تا او
هر کس به کلافی سر بازار تو باشد
بیچاره دل من که خریدار تو باشد
امید تویی، عید تویی، فصل شکفتن؛
بوی خوش پیراهن گلدار تو باشد
این راه چه راه است که پشت سرت آه است؟!
باشد که خداوند نگهدار تو باشد!
زیباییات ای ماه چه دیوانهکننده است
بیچاره پلنگی که گرفتار تو باشد
نارنج چه کاری است که دست همه دادند؟!
ای عشق گمان میکنم این کار تو باشد