ای دل تو که مستی - چه بنوشی چه ننوشی-
با هر میِ ناپخته نبینم که بجوشی
این منزل دلباز نه دزدی است نه غصبی
میراث رسیده است به ما خانهبهدوشی
دلسردم و بیزار از این گرمی بازار
غمهای دمِ دستی و دلهای فروشی
رفته است ز یاد آن همه فریاد و نمانده است
جز چند اذان چند اذان در گوشی
نه کفر ابوجهل و نه ایمان ابوذر
ماییم و میانمایگی عصر خموشی
ما شاعرکان قافیهبافیم و زبانباز
در ما ندمیده است نه دیوی نه سروشی
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
از عطر یاسم بادهای باغهای دور
از یاد میبردند مریمهای عالم را
انگار یک جا بر سرم آوار میکردند
تیغ تمام ابن ملجمهای عالم را
تا صبح بر گلبرگ زردش گریه خواهم کرد
شرمنده خواهم کرد شبنمهای عالم را
من پشت پرچین بهشت کوچکم دیدم
هیزم به دوشان جهنمهای عالم را
ماهم هلالی میشد و من در حلولی سرخ
میدیدم آغاز محرمهای عالم را
ای دلِ باخته! این بار کجا میبریام؟
راه نشناخته این بار کجا میبریام؟
منم آن فاخته گم شده کوکوخوان
منم آن فاخته... این بار کجا میبریام؟
هر کجا بردهایام آب و هوا خوش بوده
یا به من ساخته!... این بار کجا میبریام؟
ای سواری که سپاهش..که نگاهش... ناگاه
بر دلم تاخته، این بار کجا میبریام؟
عقل دیوانه که هر بار سر جنگش بود
سپر انداخته این بار، کجا میبریام؟
بردی آن بار که باری دل و دینم ببری
دل و دین باخته این بار کجا میبریام؟...
هر که دیده است مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست
در دلم هر طرفی مجلس ذکری برپاست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست
سر مویی دلم آشفتهی گیسویی نیست
گیسویی نیست ولی پیچ و خمی با من هست
میخرم از همگان تا بفروشم به خودم
تا بخواهید غم از هر قلمی با من هست
شده در هر نفسم شکر دو نعمت واجب
«آه» در هر دمی و بازدمی با من هست
چشمش اگرچه مثل غزلهای ناب بود
چون شعر اعتراض لبش پر عتاب بود
معجون «جنگ» و «صلح» و «سکوت» و «غرور» و «غم»
بانوی نسل سومی انقلاب بود!
مغرور بود، کار به امثال من نداشت
محجوب بود -گرچه کمی بدحجاب بود!-
با چشم میشنید، صدایم سکوت بود
با چشم حرف میزد، حاضرجواب بود
کابوس من ندیدن او بود و دیدنش
آن قدر خوب بود که انگار خواب بود
نه... نه... مرا نبلعید!
این التماس نیست
این آخرین نصیحت کرمی است نیمهجان
آویخته به تیزی قلاب
در گوش ماهیان
هنوز مثل زمین در طواف خورشیدم
ولی زمین نشدم،گرد خود نچرخیدم
حکایت من و باران که میگریست یکی است
از آسمان به زمین کردهاند تبعیدم
مرور میکنم این سالهای هجری را
پر از تلاقی ماه مُحرّم و عیدم
بگو به باد که من آفتابگردانم
جز آفتاب به ساز کسی نرقصیدم
گل محمدیام من، سلامم و صلوات
ولی سراپا تیغم اگر بچینیدم!
ستارگان سحر پیشمرگ خورشیدند
ستارهی سحرم پیشمرگ خورشیدم