ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

محمدمهدی سیّار

چندی است شب‌هایی که مهتاب است بی‌خوابم
چندان که این امواج بی‌‌تابند بی‌تابم

ای آب‌ها دل‌گیرم از ماهی و مروارید
آخر چرا «ماه»ی نمی‌افتد به قلابم؟

یاران به «بسم الله» گفتن رد شدند از رود
من ختم قرآن کردم و مغلوب ِ گردابم

هرچند ماهِ آسمان بر من نمی‌تابد
من هرگز از این آستان رو بر نمی‌تابم

در حسرت مویی، چون‌این تسبیح در دستم
با یاد ابرویی، چون‌این پابند محرابم

تنها نه چشمانم، که جانم تشنه است این بار
حاشا که گرداند سرابی دور سیرابم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد