کجایی ای که دلم بی تو در تب و تاب است
چه بس خیال پریشان به چشم بیخواب است
به ساکنان سلامت خبر که خواهد برد
که باز کشتی ما در میان غرقاب است
ز چشم خویش گرفتم قیاس کار جهان
که نقش مردم حقبین همیشه بر آب است
به سینه سِرِّ محبت نهان کنید که باز
هزار تیر بلا، در کمین احباب است
ببین در آینهداری ثبات سینهی ما
اگر چه با دل لرزان بسان سیماب است
بر آستان وفا سر نهادهایم و هنوز
اگر امید گشایش بوَد از این باب است
قدح ز هر که گرفتم به جز خمار نداشت
مرید ساقی خویشم که بادهاش ناب است
مدار چشم امید از چراغدار سپهر
سیاهگوشهی زندان چه جای مهتاب است
زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد
سزای رستم بدروز، مرگ سهراب است
عقابها به هوا پر گشادهاند و دریغ
که این نمایش پرواز نقش در قاب است
در آرزوی تو آخر به باد خواهد رفت
چنین که جان پریشان «سایه» بیتاب است
درون خانه دگر عطر نان و ریحان نیست
و رزق و روزی ما بعد تو فراوان نیست
تو رفتی و همه جا بذر مرگ پاشیدند
بهارهای پس از تو کم از زمستان نیست
بدون مِهر تو سخت است زنده ماندن من
شبیه شاخه گلی آن زمان که باران نیست
میان آتش هجر تو سوختم اما
دریغ، آخر این شعلهها گلستان نیست
تو پر کشیدی و گفتی به من که پیلهی تن
برای قامت پروانه غیر زندان نیست
نیم من رفته و نیم دگرم آمده است
هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم آمده است
آن که با دست ردش خانهنشین کرد مرا
حال با پاى خودش پشت درم آمده است
لب خشکیدهی دلدار بدهکار دلم
به ملاقاتی چشمان تَرَم آمده است
آه اى همسفر کهنهى من مىبینى
چه بلایى به سر بال و پرم آمده است؟
گفتم این عشق مرا میشکند، یادت هست؟
هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم آمده است
تو را به خاک ندادم، به آسمان دادم
تو را به دست خداوند مهربان دادم
زمین که جای قشنگی برای گلها نیست
تو را به رسم امانت به آسمان دادم
دلیل بارش چشمان ابریام مادر
همیشه لحظه باران تو را نشان دادم
پس از تو زنده نماندم، پس از تو هی مُردم
سر مزار تو هر روز سال، جان دادم
•
چه پشت ابر چه پیدا، همیشه پر نور است
کسی که مثل ستاره به کهکشان دادم