بهار است و با تو بهاریترم
تویی گُلتر و من قناریترم
«بسی پر زدم تا رسیدم به تو»
چو از خویش بیتو فراریترم
چه میشد تو را من سزاوار شم
چو مُو سر به آغوش دلدار شم
«اگر حکم مرگ من اجباری است »
به حکم تو بهتر که بر دار شم
نگاهت به من بال و پر میدهد
دلم بیتو فریاد سر میدهد
«کمی یاد من باش ای مهربان»
محبّت، محبّت ثمر میدهد
بیا در شب تار من ماه شو
دلیل من ای دوست در راه شو
«چه بازی شده عمر بیبودنت»
که با خویش گفتم همه آه شو
•
مصاریع داخل گیومه از «مهدیه زرعی»
تسبیح و فال حافظ و قندان نقرهکار
فرهنگ انگلیسی و دیوان شهریار
مُهر امین و پستهی خندان و زعفران
ـ بگذار تا حقوق بگیرم، بزرگوار!
این نامهها به بال کبوتر نمیشود
باج و خراج بایدمان داد، بیشمار
گفتی که در اوایل اسفند میرسی
اسفند، ماه آخر سال است و اوج کار
اسفند نامهای است که تمدید میشود
آری، اگر که یار شود بخت و روزگار
اسفند کودکی است که تعطیل میشود
از پشت میز میرود آخر به پشت دار
اسفند پستهای است که مادر میآورد
تا بشکند به مزد و نشیند به انتظار
اسفند دختری است که آسوده میشود
از درد زندگی به مداوای انتحار
اسفند لوحهای است که آماده میشود
بر قطعهی صد و سی و شش، قبر شصت و چار
اسفند ناله میکند و دود میشود
در دفع چشم زخم بزرگان روزگار
گفتی قطار خرّم نوروز میرسد
نوروز را نداده کسی راه در قطار
نوروز، گرم کوره و نوروز پشت چرخ
نوروز مانده آن طرف سیم خاردار
پرسیدهای که «سالِ فراروی، سال چیست؟
نومید بود باید از آن یا امیدوار؟»
وقتی که سال، سال کبوتر نمیشود
دیگر چه فرق میکند اسب و پلنگ و مار؟
این خرّمی بس است که سنجاق میشود
بر سررسید کهنهی من برگی از بهار
تا شعر تازهای بنویسم بر آن ورق
از ما همین دو جمله بماند به یادگار
بر شاخهای نشستی و سیبم نمیشوی
دلتنگ دستهای غریبم نمیشوی
در خوابهای من کسی از راه میرسد
تعبیر خوابهای عجیبم نمیشوی؟
بیمارم آن چنان که حریفت نمیشوم
بیتابی آن چنان که طبیبم نمیشوی
من کوهم و تو کوهنوردی که بیگمان
قربانی فراز و نشیبم نمیشوی
دستی شدم که گاه رفیقت نمیشوم
سیبی شدی که گاه نصیبم نمیشوی