تو حوض آیینهام کسی هی سنگ میندازه
مریم! یکی داره گلومو چنگ میندازه
این عکسهای نوجوون رو صفحهی گوشی
هر شب منو یاد زمان جنگ میندازه
یاد رضا، یاد ایوب عمّهجان، یادِ
دانشجوهای کوی دانشگاه و خردادِ...
یاد روزای سبز و شبهای بنفشی که...
این روزا دائم تو سرم آهنگ فرهاده
باز کوچهها باریکن و بستهست دکّونا
باز خونهها تاریکن و شب تو خیابونا
با گیسای قیچی شده بیدای مجنونن
اونا که دارن از گلوی باغ میخونن
اینترنتت قطعه نمیشه حرف زد اما
دلتنگی و دلواپسی کم نیست این شبها
بدجور دلتنگم میدونی؟ خیلی دلگیرم
از غصه از دلواپسی هر روز میمیرم
دلگیرم از دست چراغایی که خاموشن
یا اونها که دارن درخت سرو میفروشن
ما کم نذاشتیم، تا میشد از آشتی گفتیم
از بذر امیدی که تو دل کاشتی گفتیم
از آدمیت از شرف از عشق، آزادی...
از چیزایی که پا روشون نگذاشتی گفتیم
ما با اونا از لذت پرواز گفتیم و
اونا برامون خواب زنجیر و قفس دیدن
ما رو چقدر از بازیشون بیرون نگه داشتن
ما رو چقد تنها به چشم خار و خس دیدن
کاشکی میشد راحت صدا زد صبح فردا رو
کاشکی میشد خوابید فقط خوابید شبها رو...
کاشکی میشد بیچشم گریون رد شد از این دود
کاشکی میشد تو خواب گذشت این برف و سرما رو
کاش این روزا یک قصه بود از روزگاری دور
کاش میپریدیم از سرِ دی تا بهاری دور
کاش باورامون باورای اون قدیما بود
میشد نشست و منتظر شد تا سواری دور...
بدجور دلتنگم میدونی؟ خیلی دلگیرم
از غصه از دلواپسی هر لحظه میمیرم
اینترنتت قطعه نمیشه حرف زد اما
دلتنگی و دلواپسی کم نیست این شبها
کاشکی ببینیم آخرش خورشید فروردین
با گیسای رنگ طلاش میشینه رو پرچین
کاش بشکنه با خندههای روشنی یک روز
این بغض بیدرمون و این غمباد بیتسکین
زایندهرود و گنگ و دانوب از تو مینوشند
هر روز شریانهای عالم از تو میجوشند
گنجشکها از جای جای نقشه میآیند
از چشمهی زیر گلویت آب مینوشند
یک سال سرما میخورند آلوچهها هر وقت
شال و کلاه دستبافت را نمیپوشند
تنها تو میدانی چرا مردان کوه اینقدر
از صبح تا شب سر به تو دارند و خاموشند
تنها تو میفهمی حواس دختران پرت است
هر صبح شیر گوسفندان را که میدوشند
شاید تو هم مثل من از ییلاق میآیی
ایل و تبارت سارهای خانه بر دوشند
شاید تو را هم مردهای قریهات یک شب
پای بدهکاری به یک خانزاده بفروشند
•
فعلأ که در شعر من آهوهای چشمانت
در برفها همبازی یک جفت خرگوشند