ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

پانته‌آ صفایی


عادت ندارم این همه نامهربان باشی!
با دیگران خون‌گرم و با من سرگِران باشی

(شب خوش) که می‌گویی به من، تاریک و با اکراه...
کل شب اما شادمان با دیگران باشی

یک عمر اسم کوچکت را من فقط... حالا
سخت است که ( ...)جانِ این و آن باشی!

من فکر می‌کردم که «فرهاد» منی... امّا
اصرار داری «خسرو» این داستان باشی

باشد، برو!...دنیا پر است از شهد و از شکّر!
تو می‌توانی «روم» باشی، «اصفهان» باشی...

من این الک را شستم و آویختم، یعنی:
در قصّه‌ی تو آردم را بیختم... یعنی:

واکنده‌ام با خود تمام سنگ‌هایم را
کوتاه می‌آیم به نفعت جنگ‌هایم را

تو خسرو این داستانی؟... باش!... اما من
شیرین نه!... یک زخم عمیقم زیر پیراهن!

یک زخم... با سر باز کردن‌های گه‌گاهش
یک استخوانِ در گلو با خلوت چاهش...

آری شراب تلخ من! حالا شما باید
تا روز محشر تشنه‌ی این استکان باشی...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد