ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
پلک بر هم بزن، این چشم اذان پخش کند
اشهَدُ انّ «تو» در کل جهان پخش کند
خنده بر لب بنشان، حالت لبخند تو را
بدهم «حاج حسین و پسران» پخش کند
بغلم کن همه جا! شهر حسودی بکند
چشم تو بین زنان، تیر و کمان پخش کند
باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده
راز دیوانگیام را به جهان پخش کند
بشود فاشِ همه راز اشارات نظر!
قصهی عشق مرا نامهرسان پخش کند
شعر من خوبترین شعر جهان است اگر
آنچه از روی تو دیدهست، زبان پخش کند
وصف زیبایی تو در همهی ابیاتم
آبِ دریا شده تا قطرهچکان پخش کند
•
درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی
رادیو لحظهای آواز بنان پخش کند
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1395 ساعت 11:46
ما نوحه میکنیم و عزادار نیستیم
یعنی که عاشقیم و گرفتار نیستیم
تا صبح دستهدسته تو را سینه میزنیم
اما شبِ نمازِ تو بیدار نیستیم
عمری اگرچه تشنهی خونخواهی توییم
در انتخاب راه تو مختار نیستیم
این دستها به دامن لطفت نمیرسند
وقتی لب فرات، علمدار نیستیم
از دست مرگ، سر به سلامت نمیبریم
تا شورِ عشق هست و سرِ دار نیستیم
از زندگی بُریدی و دنیا تمام شد
یک لحظه بی تو باشیم انگار نیستیم
ما را به دام عشق حقیقی دچار کن
ما را که عاشقیم و گرفتار نیستیم