وقتی به دردمان نخورد راه چارهها
دیگر چه فرق میکند این استخارهها
من پای دلسپردهگیام ایستادهام
اما تو همچنان به هوای سوارهها
دارید بیمحاکمه محکوم میکنید
دیگر بس است خستهام از این اشارهها
بر من مگیر خرده اگر سرنوشت من
غمگینتر است از همه سوگوارهها
هر قدر پیشتر بروی غیرممکن است
پیدا کنی شبیه مرا در دوبارهها
تقدیر مرا از تو جدا کرده که حالا
کارم بشود یکسره آه از پی هر آه...
•
کم بترسانید من را عاقلان از آخرم
سنگ اگر از آسمان بر سر ببارد حاضرم
از گرفتاری به دام دل پشیمان نیستم
قسمتم این بوده تا آشفته باشد خاطرم
در زمانی که مسلمانی به ظاهرداری است
نیستم غمگین اگر از دید مردم کافرم
صورتم را سرخ کردم باز با سیلی ولی
همچنان پیداست اندوه دلم از ظاهرم
تا کنون با سخت و سُست سرنوشتم ساختم
بعد از این هم هر چه بنویسد برایم حاضرم
بزن زخمزبان، از زهر پُر کن استکانم را
که خود با دست خود بر باد دادم دودمانم را
بخواهم یا نخواهم سرنوشتم را پذیرفتم
پذیرفتم که تنها بگذرانم هفتخوانم را
شکایت از شکست ناجوانمردانه جایز نیست
که خود در آستین پرورده بودم دشمنانم را
پشیمانم اگر نالیدهام از بخت نابختم
در این جا هیچکس حتا نمیفهمد زبانم را
سراغ زندهمانی یا سراغ مرگ باید رفت
خداوندا چه مشکل طرح کردی امتحانم را
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو میبرد
بیگمان من میشوم بازنده و او میبرد
اشک میریزم و میدانم که چشمان مرا
عاقبت این گریههای بیحد از سو میبرد
آن قدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو میبرد
من در این فکرم جهان را میشود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو میبرد
یک نفر از خواب بیدارم کند، دارد کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو میبرد