ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

الهام دیداریان

چون آفتاب مرده‌ی عصر زمستانم
«غم» مثل بختک باز هم افتاده بر جانم

می‌خواستم پیروز این میدان شوم اما
افتادم از پا ناگهان در آخرین خوانم

انگار قسمت بوده تنها سر کنم یک عمر
با شادی ناچیز و غم‌های فراوانم

من عاشقم از تلخ و شیرینت نمی‌رنجم
مغرور شو هر جور می‌خواهی برقصانم

بیهوده می‌گیرند فالم را که می‌دانم
من، زندگی دشوار، اما، مرگ آسانم

تنها مرا بگذار با حال خودم ای «عقل»
از این‌که پابندت شدم عمری پشیمانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد