ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علیرضا قزوه - قایم باشک بازی

چیزی عوض نشده ا‌ست
کوچک که بودیم
تو چشم می‌گرفتی
من قایم می‌شدم
حالا باد چشم می‌گیرد
درخت قایم می‌شود
ماه و زمین جای‌شان را عوض می‌کنند
دریا می‌سوزد
موج‌ها جر می‌زنند
توفان لی‌لی می‌کند
چیزی عوض نشده ا‌ست
دنیا چشم گرفته‌ است و
قیامت قایم شده ا‌ست.

علیرضا قزوه - انتظار

دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ، شعرت، سوره‌ی یاسین نخواهد شد

فریبت می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها
از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد!

مگر در جستجوی ربّنای تازه‌ای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله‌ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد!

علیرضا قزوه - گریه‌ی انگورها

دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی
در نمازت گریه‌ی انگورها را بشنوی

تار شد شب‌های تنهایی‌ت، چنگی زن به دل
تا صدای هق‌هق تنبورها را بشنوی

رکعتی از رنگ بیرون آی، ای هم‌رنگ نور
نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی

سعی کن آیینه را هر صبح، لب‌خوانی کنی
سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی

پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلّاج وهم
تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی

بی که موسی باشی از طور تجلّی بگذری
بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی

تو سلیمان می‌توانی شد، ولی با چند شرط
شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی

شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا
محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی

علیرضا قزوه - تا شب زاینده‌رود

مثل سلطانی که صبح افتاده است از تخت و تاج
گیج گیجم، گول گولم، هاج و واجم، هاج و واج

پیش از این در عهد دقیانوس عشقی بود و نیست
عاشقی پول سیاهی بود کافتاد از رواج

ادامه مطلب ...

محمّدمهدی سیّار

ای دل تو که مستی - چه بنوشی چه ننوشی-
با هر میِ ناپخته نبینم که بجوشی
 
این منزل دل‌باز نه دزدی است نه غصبی
میراث رسیده است به ما خانه‌به‌دوشی
 
دل‌سردم و بی‌زار از این گرمی بازار
غم‌های دمِ دستی و دل‌های فروشی
 
رفته است ز یاد آن همه فریاد و نمانده است
جز چند اذان چند اذان در گوشی
 
نه کفر ابوجهل و نه ایمان ابوذر
ماییم و میانمایگی عصر خموشی
 
ما شاعرکان قافیه‌بافیم و زبان‌باز
در ما ندمیده است نه دیوی نه سروشی

علی‌محمّد مؤدب

بی تو قلب عاشق من، ناگهان می‌ایستد
بی دل تنگ من از گردش، جهان می‌ایستد

چشمه‌سار آشنایی، میهن ماهی و ماه!
گر نجوشی دم به دم با من، زمان می‌ایستد

در حضورت شعله‌های دوزخی یخ می‌کنند
بی تو باری خون به قلب حوریان می‌ایستد

بانگ غم دارد به سودای لجن‌زاران، وزغ!
با تو اما مرغ و ماهی، شادمان می‌ایستد

پیچک، آویزان دیوار و در همسایه‌هاست
سرو اما در کنارت جاودان می‌ایستد

با زبان سرخ من، باک از سر سبزم مباد
سبز و سرخ پرچمت تا در امان می‌ایستد

بی خیال پچ‌پچ خفاشکان، تا شعر من
بر هزاران قله با ببر بیان می‌ایستد

هر کسی آیینه‌ی اسرار پنهان خود است
این میان، بوزینه شکل این و آن می‌ایستد

خورخه لوییس بورخس

کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوتِ ظریف میان نگه‌ داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
این‌که عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند، اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی

امید مهدی‌نژاد

ای گیاهِ برآمده! ابتری، بی‌بری هنوز
ای درختِ خزان‌زده! از گیاهان سری هنوز

بعدِ عمری رفو شدن، نو شدن، زیر و رو شدن
در همان کاری، ای فلک! سفله می‌پروری هنوز...

علیرضا قزوه - عرض حال

شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او

نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو

نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو

نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو

همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشریک... »،  همه جا  «وحده... »

نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
نکند غیر آه، دل ما را رفو

نشوی تا حزین هله با مِی نشین
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو

به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو

هله امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم  مال او

هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !

بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
که شرابم شراب، که سبویم سبو

علیرضا قزوه - قصه‌ی گیسو

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
 
چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست
چنگی از تو چنگ‌تر، یا سازی از تو سازتر
 
قصه‌ی گیسویت از امواج ِ تحریر ِ قمر
هم بلندآوازه‌تر شد، هم بلندآوازتر
 
گشته‌ام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر
 
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشم‌اندازی از این بازتر
 
از شب جادو عبورم دادی و، دیدم نبود -
جادویی از سِحر چشمان تو پُر اعجازتر
 
آن که چشمان مرا تَر کرد، اندوه ِ تو بود
گر چه چشم عاشقان بوده است از آغاز، تَر

علیرضا بدیع

ای حاصل‌جمع پری و کژدم و ماهی!
یک نیمه طرب‌زایی و یک نیمه تباهی!
 
گیسوی تو تعبیر هزاران شب بغداد...
چون خواب شب بازپسین، نامتناهی!
 
گیسوی بلافاصله از کفر و یقین‌ات،
هم فرش شیاطین شده هم عرش الهی!
 
در سایه‌ی هر پلک تو جمع‌اند خدایان
نزدیک‌ترین راه رسیدن به سیاهی!
 
دل‌سنگی از آن دست که کشکول دراویش
دل‌خواهی از آن روی که آیینه‌ی شاهی

سیّدمحمّد موسوی

روزی که آفرینش انسان شروع شد
این حسّ عاشقانه‌ی پنهان شروع شد

غار حرا و دامنه‌ی کوه طور... نه!
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد

هم‌چون بهار ِ حیله‌گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه‌های خیابان شروع شد

بعد از وداع تلخ درختان و برگ‌ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد

ابری غریب و خسته از این شهر می‌گذشت
ما را که دید گریه‌ی باران شروع شد

مردی کنار دفتر عمرش نوشت «عشق»
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد

صائب تبریزی

بس که بد می‌گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد، عید کنند

علی‌اکبر یاغی‌تبار

پشته‌ی نانوشته‌ها بر پشت       
خسته از بهت راه برگشتم
گفتم از رنگ عشق بنویسم       
سبز رفتم سیاه برگشتم
 
پشته‌ی ناسروده‌ها بر دوش      
دودمان سروده‌ها بر باد
این عبث‌واره‌های بی‌معنی      
آخرین چارپاره‌ی من باد

ادامه مطلب ...

فرزانه خواجه‌نیا

کسی به یاد کسی نیست اندر این عرصات
به آن‌که یاد مرا می‌کند سلام، سلام

فرزانه خواجه‌نیا

یار ما رویید از پیوند صبح و آفتاب
من نگویم کیست او، آیینه بین و خود بیاب

رندی‌ات پیروز شد بر پارسایی‌های من
ای ثواب من گناه و ای گناه تو ثواب...

فرزانه خواجه‌نیا

هم سوز نوات باید، هم ساز نوات باید
هم روز نوات باید، هم راز نوات باید

ای شعله‌ی افسرده، پرواز نوات باید
وی عشق فرو مرده، آغاز نوات باید

این دم که نصیب توست، بر کام عدم مفکن
ای هم‌دم غافل‌ها، دم‌ساز نوات باید

ای عکس صدای کس، خود اصل صدا می‌باش
تقلیدگر دیرین، آواز نوات باید

فرزانه خواجه‌نیا

ای سبزه‌ی فروردین، شبنم به گریبان زن
بالا شو و بالا شو، خورشید به دامان زن

تا باد نجنباند، برگی نفتد از شاخ
تا شیر برون آید، آتش به نیستان زن

تصویرگرا! کافی است، ایوان چه بیارایی
گر نقش نوی داری در گنبد گردان زن

طیاره‌سوارانی بر کعبه سفر کردند
ای عاشق حقّانی، پا را به بیابان زن

عکس فلک محزون در آینه‌ی دریاست
تو نقش عزیزت را در آینه‌ی جان زن

شش سو همه باران است، ای شمس نوازش‌گر
مضراب طلایی را در پرده‌ی باران زن

ای عاشق خورشیدی، عالم نگران توست
میدان همه آن توست، جولان زن و جولان زن

طوفان منم ای محبوب، طوفان تمنایم
واپس نرو و پیش آی‌، کشتی‌ت به طوفان زن

فرزانه خواجه‌نیا

من که درخت شبم، میوه‌ی ماهم بده
ور شفق آغشته‌ام بوی صباحم بده

هیچ شناسی که من داغ سویداستم
در دلک لاله‌ای، پشت و پناهم بده

این حرم شش‌دره، پر بود از منظره
چشم که دادی مرا، ذوق نگاهم بده

در قفس سینه‌ام، روزنه‌ای باز کن
تنگ شد آخر دلم، رخصت آهم بده

مریم جعفری آذرمانی

آسمان!
گریه کن،
منم؛ دریا.