زرد زردم، قسمت من از بهار این گونه است
غم نباید خورد کار روزگار این گونه است
بارها در راه دریا بر زمین افتادهام
آری آری دیدهام من، آبشار این گونه است
دست بر دل میگذاری، ناله از سر میرود
در میان عاشقان حال سهتار این گونه است
آه ای رویای بادآورده میبازم تو را
عاقبت امروز یا فردا، قمار این گونه است
گیج گیجم، منگ منگم، راه را گم کردهام
حالت سیارههای بیمدار این گونه است
سرد و سنگینم، پر از آثار اشک و گرد و خاک
ای ز حالم بیخبر، سنگ مزار این گونه است
هر دم از بادی به دامانی پناه آوردهام
دامن از من وامکش، آری غبار این گونه است
ای وای به خاک وطنم، وای به ایران
آن روز که خالی شود از بوی دلیران
بسیار کشیدهست، کهن بوم و برِ من
از سستی شاهان و هم از مکر وزیران
این طالع ما نیست، اگر چند که این تیغ
رگها زده از دست امیران و کبیران
تاریخ گواه است که این مرز کهنراز
دیدهست بسی کُشته و دادهست اسیران
از خاک تو کوتاه برای ابدالدّهر
دستان به خون شُستهی دزدان و اجیران
با دست تهی خون تو ایخصم بریزیم
از تیر جوانان و کمان قد پیران
ای سفله! نصیحتشنوی راه نجات است
گفتیم و شنیدی، حذر از بیشهی شیران
آمد بهار و رمزی میگویمت نهانی
بر نُه فلک مبارک، الّا بر او که دانی
الّا بر او که بویی نشنیده است هرگز
از گلشن مروّت، وَز باغ مهربانی
الّا به پیرْاَخمی کَز تُرشیِ مزاجش
ما را نمانده در یاد، یک خنده از جوانی
الّا بر آنکه هرگز، ناورده از نبردی
جز زخمْ مژدگانی، جز مرگْ ارمغانی
الّا به باغبانی کَز کِشتهاش نروید
جز خارِ خستهجانی، جز شاخهی خزانی...
الّا کسی که در مرگ دارد هزار فتویٰ
یک مصلحت نداند در کار زندگانی
نوروز، خنده ریزد در جام ما فقیران
باشد که زهر ریزد در کاسهی فلانی
ای نورِ حالگَردان! وِی یارِ رویْزردان
این پرده را بگردان، یکبار امتحانی!