ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
خوب است چشمانت بگویند از جهانت
با چشم حرفت را بزن! نه با دهانت
آب و هوایت با کمی باران چهطور است؟
بگذار آرامش بگیرد آسمانت
انگار از یک مادریم از بس شبیهاند
موی پریشان من و روح و روانت
•
چای خودت را میخوری و میروی زود
چای خودم را میخورم در استکانت
مجتبیٰ فرد
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 ساعت 02:57
حرفی ندارم... بیکسی کلاً هماین جوریست
باید بسازی... زندگی خوب و بدش زوریست
شهری پر از پیراهنی اما نمیدانم
تقدیر یعقوب غزلهایم چرا کوریست؟
میچینی از چشمان من بغض و نمیفهمی
دلتنگ بودن میوهی تنهایی و دوریست
لشکرکشی با یک نفر؟ من با تو؟ منصف باش
محدودهی چشمان تو یک امپراتوریست
یک عمر جان کندند نقاشان که فهمیدند
چشمان تو تعریف سبک مینیاتوریست
گفتی غزلهای جدیدت را بخوان، گفتم:
حرفی ندارم! بیکسی کلاً هماین جوریست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 ساعت 00:19