مگذار که این قافله از راه بیفتد
این قافله از راه به ناگاه بیفتد
میترسم از این زخم که بیبخیه بماند
آنقدر که یک مرتبه خون راه بیفتد
میترسم از این مضحکۀ تفرقه، مگذار
ابلیس از این فتنه به قهقاه بیفتد
مگذار نگینی که منقّش به نقیب است
در چنبر انگشتر بدخواه بیفتد
مولایی و مردی کن و مگذار، پس از این
در بین رجال این همه اشباه بیفتد
تا ماهی از این آب گلآلود نگیرند
ای کاش که در برکۀ ما ماه بیفتد
ایران من! ای کشور آیین و نیایش
از چشم تو مگذار که الله بیفتد
بگذار عزیزی کند این منتخب فقر
یوسف نشد این مرد که در چاه بیفتد