ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

لاادری

ای وای بر آن عشق که نفرین شده باشد
با خون دل سوخته تزیین شده باشد

من از عطش وصل به پرپر زدن افتم
او با دگری خسرو و شیرین شده باشد

ای وای بر آن عاشق رسوای بداقبال
کز بخت بدش عاقبتش این شده باشد

لاادری

سلام می‌کنم به تو، سلام سربه‌زیر من
سلام وسعت بلند، سلام دل‌پذیر من

چه بی‌جواب مانده‌اند، سلام‌های ساده‌ام
بگو جواب می‌دهی، به حس ناگزیر من؟

چه‌قدر مانده منتظر! کنار کوچه‌های گم
نگاه سربه‌زیر تو، نگاه سربه‌زیر من؟

شما همیشه خوب‌ها، شما همیشه ابرها
چه‌قدر دور مانده‌اید، چه‌قدر از کویر من

پر از شعور عاشقی، چرا نمی‌شود کسی؟
فقط کمی نظیر تو، فقط کمی نظیر من

تو خواستی غزل، بیا که این غزل برای توست
چرا سکوت می‌کنی؟ چرا بهانه‌گیر من؟

لاادری

لاله‌ی وحشی من
به چه امید سر از خاک برون می‌آری؟
به خیالت که بهار آمده است؟
گل به بار آمده است؟
که زمستان سپری گشته و سرما رفته؟
یخ غم وا شده و سوز ز صحرا رفته؟
لاله‌ی وحشی من
به چه امید سر از خاک برون می‌آری؟
به خیالت که در این ابر عقیم،
نم بارانی هست؟
یا در این باد که گلشن همه افسرده از اوست
نفسِ گرمِ بهارانی هست؟
لاله‌ی وحشی من
در دل خاک بخواب
زندگی سخت به خواب است هنوز!
چه بهاری؟ چه گلی؟
که سراب است هنوز!
آسمان سرد،
زمین سرد،
نقش امید بر آب است هنوز!

نازنین مرادی

من که با صاعقه‌ای می‌شکنم داس چرا؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟

خودِ بارانم و تو پاک‌ترم می‌خواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟

خسته‌ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا
شده‌ام عاشق یک آینه‌نشناس چرا؟

گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی
لک شده دست تو از شاخه‌ی گیلاس چرا؟

از درختان دلم عشق بچین، نوبری است
فرصتی نیست بیا، کشتن احساس چرا؟

لاادری

جایی رفتم که نباید می‌رفتم
کسی را دیدم که نباید می‌دیدم
کاری را کردم که نباید می‌کردم
کسی بودم که نباید می‌بودم
بامزه است که
سقوط چه قدر حسّ پرواز می‌دهد
برای مدتی کوتاه


پی‌نوشت: این شعر به احتمال فراوان، ترجمه‌ی پارسی قسمتی از یک ترانه انگلیسی است.

لاادری

شد کفن، جامه که من دوختم از تار وفا
سیه آن روز که این رشته به سوزن کردم

روغن دیده گرفتم ز سرشک مژگان
به چراغ شب هجران تو روشن کردم

لاادری

روزگاری است که با زلف تو در کشمکشم
پنجه در پنجه‌ی یک سلسله تا چند کنم؟

لاادری

توبه بر لب، سُبحه بر کف، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می‌آید ز استغفار ما!

لاادری

امروز باز هم پستچی پیر محله‌مان نیامد
یا باید خانه‌مان را عوض کنم یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می‌نویسی
مگه نه؟

لاادری

بر سنگ قبر من بنویسید: خسته بود
اهل زمین نبود، نمازش شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید: شیشه بود
تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید: پاک بود
چشمان او که دائماً از اشک، شُسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید: این درخت
عمری برای هر تیشه و تبر، دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید: کلّ عمر
پشت دری که باز نمی‌شد، نشسته بود

لاادری

سکوت از کوچه لبریز است، صدایم خیس و بارانی است
نمی‌دانم چرا در قلب من، پاییز، طولانی است

من، حادثه‌بردوشم، صد حادثه از پرواز
بی‌تاب‌ترین پایان، دیوانه‌ترین آغاز

من غربت یک دردم، درد شب دل‌تنگی
در قحطی ِ دل‌جویی، با خاطره‌ای سنگی

بی‌رنگ‌ترین واژه، بی‌سایه‌ترین روزم
در دامن یلداها، بی‌شعله چه می‌سوزم!

می‌سوزم و می‌سازم با عشق بها دارم
بی‌عشق نمی‌دانم در خویش چه‌ها دارم

شاید تو و این دوری، یک قصه‌ی هم‌رنگید
ای حادثه‌ها امّا با عشق نمی‌جنگید

بی‌عشق ز خود دورم، من خویش نمی‌باشم
دیوانه‌دلم گفته در حادثه‌ها باشم

دیوانه‌دلم گفته بی‌حادثه می‌میرم
من بی تو و شیدایی، افسانه‌ی دل‌گیرم

لاادری

مرا جای خودم بگذار
خودت را جای گه‌واره
و آغوشی تسلی‌بخش
کنارم باش هم‌واره

لاادری

گاهی تو
گاهی یاد تو
گاهم هم غم تو
آخر این «تو» کار مرا تمام می‌کند!

لاادری

این طور قبول نیست!
چشم‌هایت را زمین بگذار
بیا دست خالی بجنگیم

لاادری

آن قدر نفس می‌کشم

تا تمام شود

همه‌ی آن هوایی که سراغ تو را می‌گیرد

لاادری

مرور می‌کنم
خاطرات‌مان را
اما مگر
کپی برابر اصل می‌شود؟!

لاادری

تو را
خودم چشم زدم!
بس که نوشتمت میان شعرهام
بی آن‌که
اسفند بچرخانم میا ن واژه‌ها

لاادری

«او»
سوم شخص مفرد نیست
همه‌ی دنیای من است!

لاادری

منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده

ز ریشه کندن این دل تبر نمی‌خواهد
به یک اشاره می‌افتد درخت فرسوده

لاادری

من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دوراندیش را

من پذیرفتم که عشق؛ افسانه است
این دل دردآشنا؛ دیوانه است

می‌روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم‌آغوشت کنم

می‌روم، از رفتنم دل‌شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش

گر چه تو تنهاتر از من می‌روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را