ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

هوشنگ ابتهاج


کجایی ای که دلم بی تو در تب و تاب است
چه بس خیال پریشان به چشم بی‌خواب است

به ساکنان سلامت خبر که خواهد برد
که باز کشتی ما در میان غرقاب است

ز چشم خویش گرفتم قیاس کار جهان
که نقش مردم حق‌بین همیشه بر آب است

به سینه سِرِّ محبت نهان کنید که باز
هزار تیر بلا، در کمین احباب است

ببین در آینه‌داری ثبات سینه‌ی ما
اگر چه با دل لرزان بسان سیماب است

بر آستان وفا سر نهاده‌ایم و هنوز
اگر امید گشایش بوَد از این باب است

قدح ز هر که گرفتم به جز خمار نداشت
مرید ساقی خویشم که باده‌اش ناب است

مدار چشم امید از چراغدار سپهر
سیاه‌گوشه‌ی زندان چه جای مهتاب است

زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد
سزای رستم بدروز، مرگ سهراب است

عقاب‌ها به هوا پر گشاده‌اند و دریغ
که این نمایش پرواز نقش در قاب است

در آرزوی تو آخر به باد خواهد رفت
چنین که جان پریشان «سایه» بی‌تاب است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد