ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مریم جعفری آذرمانی

قفسِ سینه را فروخته‌اند که نفس را مگر حرام کنند
به دبیران بارگاه بگو: فحش را بارِ خاص و عام کنند

آفرین مرده است و... نفرین‌ها دست در دست هم گذاشته‌اند
بلکه بی‌عرضگانِ کینه به دوش، ننگِ گمنام را بنام کنند

با توام شاعر شرافتمند! ادعا کن که بی‌شرف هستی
قصد سلطان و خواجگان این است که علیه شرف قیام کنند

کو سرانجامِ ظلمِ بی‌پایان؟ که به نام خدا شروع نشد
ظالمان سعی می‌کنند هنوز که به نام خدا تمام کنند

مریم جعفری آذرمانی

برخلافِ مقام ابراهیم، وسطِ کوه و درّه جا ماندی
روح من! کو پرنده بودنِ تو؟ هرکجا ذرّه ذرّه جا ماندی

بُرج‌سازان که وام‌دارِ تواَند، خواب «دار و درخت» می‌بینند
خواب «دار» و «درخت» می‌بینی، زیر دندانِ ارّه جا ماندی

گریه‌ات را همیشه مسخره کرد، پس به دنیا چرا نمی‌خندی؟
پشت صحنه کنار دلقک‌ها، با غم روزمرّه جا ماندی

در همین گرگ‌خانه گرگ شدی، بچّگی کردی و بزرگ شدی
خانه‌ات قصر بوده و حالا بسته‌ی این «یه ذرّه جا» ماندی

مریم جعفری آذرمانی

نرو خورشید... نشْنید و به سمت کوه، راهی شد
و عکس ماه افتاد و تمام چشمه، ماهی شد

نمی‌شد سد بکارم روبرویش تا که برگردد
و رفت و رنگ اقیانوس، هم‌رنگ کلاهی شد،

که هر شب آسمان کهنه می‌پوشید و می‌پوشد
جهان هم تا جهنّم را بگوید حلقِ چاهی شد

زمین چرخید و هی چرخید و هی چرخید دور من
که دیگر چشم من، محوِ تماشای سیاهی شد

گلو را وا کن و بالا بیاور غصه‌هایت را
حقیقت را بخور، تلخ است، امّا سیر خواهی شد