ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مهدی جهان‌دار

زلفی گشا که جان پریشانم آرزوست
پلکی بزن، تلاطم طوفانم آرزوست
چشمی بخند، خنده‌ی مستانم آرزوست
«بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست»

پُر شد فضای پر زدن عالمی ز ابر
لب‌های تشنه را نرسد شبنمی ز ابر
مهتاب سوخت نیمه شبی در ستیز ابر
«ای آفتاب حسن، برون آ دمی ز ابر
کان چهره‌ی مشعشع تابانم آرزوست»

آهی به سینه دارم و اشکی به دامنم
چشمی به دوردست بیابان می‌افکنم
چاهی به عمق درد دل خویش می‌کَنَم
«یعقوب‌وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست»

کنج قفس عقابِ رها حبس می‌شود
خورشید، پشت پنجره‌ها حبس می‌شود
در کوچه‌ها نسیم صبا حبس می‌شود
«والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست»

از جاده‌ی بدون مسافر دلم گرفت
از خواب مرغ‌های مهاجر دلم گرفت
از طعنه‌های غایب و حاضر دلم گرفت
«زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»

انسان هَمو که تشنه نشسته کنار نهر
انسان همو که کاسه‌اش آغشته شد به زهر
انسان همو که رفت و نهان شد ز چشم دهر
«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»

در بارگاه پادشه و خانه‌ی گدا
در بین آشنا و میان غریبه‌ها
از هر کجا که فکر کنی تا به ناکجا
«گفتند یافت می‌نشود جُسته‌ایم ما
گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست»

تنگ غروب بود که آمد سر قرار
چیزی میان آیه‌ی وَالیل و وَالنّهار
زیبا و باشکوه و دلآرام و با وقار
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست»