ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجریها و مُرسیها
اگر این ساحران اطوار میریزند طوری نیست!
عصا در دست اینک میرسند از کوه موسیها
زمین آسمانجُل را به حال خویش بگذارید
کسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها
بیاید هر که از فرهاد، شیرینعقلتر باشد
نیاید هیچ کس جز ما و مجنونها و لیلاها
هماین از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداری
هماین سرها... هماین سرهای سرگردان صحراها
شب قدری رقم زد خون ما تقدیر عالم را
که همرنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها
انحنــــای موج موهــــای تو نستعلـــیقی است
...
زیبا بود دوست من