ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

محمدمهدی سیّار

باری است گران که مانده بر دوشم
این سَر که از آن نمی‌پرد هوشم

چون خانه‌ی بی‌حافظ و بی‌قرآن
از یاد فرشتگان، فراموشم

چون مسجد بی‌نمازخوان مانده
با این همه چلچراغ، خاموشمَ

سوگند به عصر... سخت دل‌گیرم
آن قدر که با خودم نمی‌جوشم

هم، این دل بی‌خود است در سینه
هم عاطل و باطل است آغوشم

چون ماهی بی‌نفس، پشیمانم
جنبیده اگر کمی سر و گوشم

هم‌خانه‌ی خاطرات بی‌خوابم
هم‌صحبت خواب‌های مغشوشم

دیری است مرددم «خدا» یا «خود»؟
سردرگم نسخه‌های مخدوشم

در خاطر عاطر فراموشی
می‌ماند ناله‌های خاموشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد