هر که دیده است مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست
در دلم هر طرفی مجلس ذکری برپاست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست
سر مویی دلم آشفتهی گیسویی نیست
گیسویی نیست ولی پیچ و خمی با من هست
میخرم از همگان تا بفروشم به خودم
تا بخواهید غم از هر قلمی با من هست
شده در هر نفسم شکر دو نعمت واجب
«آه» در هر دمی و بازدمی با من هست
غزل بسیار زیبا و دلنشینی است . موفق باشید اقای سیار .
این وبلاگ آقای محمدمهدی سیار است:
mmsayyar.blogfa.com