من در تو خویش را به تماشا نشستهام؟
یا پیش روی آینه تنها نشستهام
در حال سایش است وجودم ز هیبتت
سنگم که پیش حضرت دریا نشستهام
نازل نمیشوی تو، مگر بر مدار درد
آنک منم که خسته و از پا نشستهام
پُر کن پیاله را که نگاهم به دست توست
پُر کن که در تو غرق تمنّا نشستهام
گردن نهادهام سر زانوی حکم تو
تیغ از کمر بکش که مهیّا نشستهام
سلام و سپاس فراوان