ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنّتی

خالق؛ چنار و سرو و صنوبر درست کرد
هم میوه هم گیاهِ معطّر درست کرد

با یک اشاره هر چه دلش خواست آفرید
هر چیز را به قدر مقدّر درست کرد
از خاک و سنگ، قصر بلندی بنا نهاد
وآن را به هفت چشمه  شناور درست کرد

هر چشمه را به شانه‌ی یک آسمان گذاشت
خورشید و ماه، باز و کبوتر درست کرد

وقتی که کارخلقت این‌‌ها تمام شد
از گِل، دو پا، دو دست و یک سر درست کرد

مخلوق تازه را، به ظرافت به چیرگی
نیمی ز خیر و قسمتی از شر درست کرد

آن گاه آفرین به خودش گفت و بی‌درنگ
از ناز و عشوه یک تن دیگر درست کرد

مخلوق تازه گفت: که تنها و بی‌کسیم
فرزند و خاندان و برادر درست کرد

زین دست آفریده که خوب آفریده بود
بی‌وقفه،تند و زود و مکرّر درست کرد

آدم گرسنه بود و شکار از سرش گذشت
با این بهانه نیزه وخنجر درست کرد

از بس که تیر و نیزه و خنجر زیاد شد
ناچار هی قبیله و لشکر درست کرد

خالق که دید راه بشر بی‌ستاره است
از نور خویش، معدن گوهر درست کرد

او را سرشت از گِل لبخند و دوستی
از هرچه هست به‌تر و به‌تر درست کرد

غار حرا، فرشته، صدا، نور، هلهله
از نور خود، دمید و پیمبر درست کرد

آن گاه تا به جان پیمبر جلا دهد
آیینه‌ای به هیأت حیدر درست کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد