ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنّتی

حدود پَر زدنم را به من نشان داده ست
هم‌آن که بال نداده است و آسمان داده است!

هم‌آن که در شب یلدا به رسم دل‌سوزی
چراغ خانه‌ی ما را به دیگران داده است

به چیست؟ دل‌خوشی مردمی که در همه عمر
به هر معامله‌ای هر دو سر زیان داده است

کدام طالع نحس است غیر بی‌عاری؟
که رنج کِشت به من، ماحصل به خان داده است

به خان! که مرگ عزیزان و گریه‌های مرا
شنیده است و مکرّر سری تکان داده است

هم‌آن که غیرت‌مان را گرفته و جای‌اش
به قدر آن که نمیریم آب و نان داده است

به ناله‌ای و به خطّی بگوی دردت را
بسا هنر که طبیعت به خیزران داده است

ز خون پای من و توست  در سراسر دشت
که هر چه بوته‌ی خار است زعفران داده است

اگر بناست نمیریم، جان برای چه بود؟
و گر بناست ببندم، چرا دهان داده است؟

«بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب نباش»
که این صفا به غزل‌های من هم‌آن داده است