ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
گونههایت دو راهِ بیبرگشت، چشمهایت دو برکهی دورند
وسط چشمهایت انگاری، مردمکها دو حبّه انگورند
طرح موهای قهوهای رنگت، کشف یک فرشباف تبریزی است
نقش برجستههای گیسویت چند سوغاتی از نشابورند
چشمی و دیدنت نمیآید، لب و خندیدنت نمیآید
شاخهام، چیدنت نمیآید... لحظههایت چهقدر مغرورند
دائمالخمرهای بیچاره، به شکرخندههات معتادند
بتپرستانِ بختبرگشته، به پرستیدن تو مجبورند
قصدم از ماه، روی ماهت نیست، شب که خطِّ لب سیاهت نیست
شعرهایم بدون تقصیرند، حرفهایم بدون منظورند
به هوا پرت کن قبایت را، باز کن بالِ دکمههایت را
سیبهای سفیدِ لبنانی در سبدهای میوه محصورند
زیر باران که راه میافتی، شاعران شعرِ تر میانگیزند
عدهای بی تو سخت «منزوی» و عدهای «قیصر امینپور»ند
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 ساعت 02:08