ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنّتی

مترسک ساختم  تا پاسبان خرمنم باشد
نه این که شانه‌هایش، تکیه‌گاه دشمنم باشد

لباسم را تنش کردم، کلاهم را به او دادم
که شاید قدردان زحمت گاوآهنم باشد

گمان حتا نکردم شاید آن اهریمن بدخو
به من نزدیک‌تر از دکمه‌ی پیراهنم باشد

خودم کردم که بر دوشش کلاغی دیدم و رفتم
که ترسیدم گناهش تا ابد بر گردنم باشد

ندانستم که بار این گناه آسان‌تر است از آن
که عمری لکه‌ی این ننگ، نقشِ دامنم باشد

مترسک ساختم در دردسر افتاده‌ام امّا
گمانم چاره‌اش دست اجاق روشنم باشد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد