دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر!
شاعر از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر!
لقمهی معنی چنان بردار تا وقت سخن
از حدود عقل نگشاید، دهانت بیشتر!
گر نفهمی معنی زنهار یاران، دور نیست
پوستت میفهمد این را، استخوانت بیشتر!
سنگ میاندازی و «بازی نه این است» ای رفیق
چون که بار شیشه داری در دکانت بیشتر!
من نمیگویم رهاکن! من نمیگویم نگو!
فکر شعرت باش، اما فکر نانت بیشتر!
•
جان نکردی چاشنی، تیرت هماینجا اوفتاد!
جز همین حد را نمیداند کمانت بیشتر!
حال میباید به پاهایت بیاموزی که نیست
از گلیم پارهای طول جهانت بیشتر!
سلام
وب خوبی دارید. تبریک می گم.
سلام
جناب مجتبی فرد عزیز
طاعاتتان مقبولتر!!
خدا قوت و ممنون از حسن انتخابتان از این بوستان چکامه ای که واقفش!!هستید.
مردم ما عادت به ابراز تشکر ندارند و بقولی اگر قرار نبود به جنینی که دز ظلمت رحم مادر قرار داشت بگویند پای به سرزمینی میگذاری که کمترین حمایت کننده را داری راضی به آمدن میشد!!!!!!!!!!!!!!
باری این چند خط را تنها از سر این نوشتم که خسته و دلسرد نشوید چون به نظرات کمی که این وبلاگ پربار دارد چشم بیندازید و چه زیبا گفته اند:چشمها و دلهای مردم این زمان به اندازه ی کافی ظریف و دقیق نیست از این رو است دنیا قلمروی اوباش است!!!
چشم و دل و بازویتان پر توان باد...
کمترین:م.حالی
با اجازه لینکتان کردم
سلام
کاش می توانستم به خوبی شما، تشکر می کردم از حسن نظرتان.
به هر حال
ممنون که هستید و می خوانید و دوستید.
چون هر که باشد دوست دارد دوستدار خویش را، لذا لینک شدید!