ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مینا غلامی


من مثه آدمای معمولی هوسِ چای و کافه می‌کردم!
صبح پا می‌شدم یه چیزِ جدید به هدف‌هام اضافه می‌کردم!

مثلِ این روزها نبودم که بخزم تو اتاق صبح تا شب
واسه‌ی یک سفر... یه مهمونی... ملتی رو کلافه می‌کردم!

با یه تصویرِ بد تهِ فنجون آسمون به زمین نمی‌اومد!
اون قدیما فقط واسه خنده وقت صرفِ خُرافه می‌کردم!

بچه که بودم آرزوهامم مثلِ چایِ صُب[ح]انه شیرین بود
نقشِ اصلیِ رویاهامو همش پسری خوش‌قیافه می‌کردم!

سور و ساتای دل‌خوشیم اصلا" احتیاجی به دنگ و فنگ نداشت
آخ که چه بازیایی اون روزا با بالشت و ملافه می‌کردم!

دوست دارم دوباره برگردم به زمانی که زنده‌تر بودم
حتی به روزهایی که سرِ هر چی دعوا مُرافه می‌کردم!

مُردم از بس تا ظهر خوابیدم! مُردم از بس که حسِ هیچی نیست!
کاش می‌شد دوباره مثلِ قدیم هوسِ کافه مافه می‌کردم!

مینا غلامی

دلم داره کم‌کم تکون می‌خوره، عجیبه!
ولی خوبه حالم یه کم
چقد احتمالش زیاده که من
یکی از همین روزا عاشق بشم!

یکی واردِ داستانم شده
که انگار دوسَم داره وقعا"!
داره زندگی‌مو عوض می‌کنه
داره برمی‌گردونه من رو به من!

یکی که تو رویام نبوده ولی
همه چی‌مو داره رقم می‌زنه
یکی که می‌دونم بگیره دلم
کنارم تا خونه قدم می‌زنه!

منی که می‌ترسیدم از رابطه!
گذاشتم ادامه بده راه‌شو
خودم فک نمی‌کردم این قدر زود
بشه حدس زد رنگِ دل‌خواه‌شو!

یه احساس وابستگی بین ماست
یه احساسی که عین دوست داشتنه!
نمی‌شناسم اون‌و به خوبی
ولی چقد ذهنیاتش شبیه منه!

از آینده می‌ترسم اما می‌خوام
ببینم خدا چی برام خواسته!
چی شد باورش کردم این آدم‌و!
قضا و قدر به خدا راسته!

حامد عسکری

از دست من و قافیه‌هایم گله‌مند است
ماهی که دچارش غزلم بند به بند است

موفندقی چشم سیاهی که لبانش
مرموزترین عامل بیماری قند است

زیبایی موّاج پس پلک بنفشش
دل‌چسب‌تر از اطلسی و شاه‌پسند است

سیب است که از دامنه‌ی رود می‌آید؟
یا نه... گل سربسته به موهای کمند است؟

دارایی من چند کلاف غزل از تو
شیرینی لبخند تو یک جرعه به چند است؟

دی ماه رسیده است و من زخمی و سردم
لبخند بزن خنده‌ی تو گرم‌کننده است

از ما گله کم کن که بپاشیم غزل را
پیش قدم پاشنه‌هایی که بلند است

الهام خوش‌دل

بگو بهار نیاید دلم بهاری نیست
ببین که در رگ احساسم عشق جاری نیست

تو از حقیقت اعجاز عشق می‌گفتی
کدام عشق که جز کهنه‌زخم کاری نیست

هجوم بی‌کسی و بی‌قراری و تشویش
و فرصتی که به حال خودم گذاری نیست

لبم صریح‌ترین آیه‌ی تبسم بود
و حال سهم دلم جز به سوگواری نیست

چه قدر فاصله روییده بین بودن‌مان
که تا همیشه از این فاصله فراری نیست

مرا نرفته کنار خودم پیاده کنید
به مقصد من و تو ـ ما شدن ـ قطاری نیست

امیر مرزبان

حرفت قبول! لایق خوبی نبوده‌ام!
وقتی بدم! موافق خوبی نبوده‌ام!

عذرای پاک‌دامن اشعار آبی‌ام
من را ببخش وامق خوبی نبوده‌ام

فهمیدی این که خنده‌ی تلخم تصنعی است؟
الحق که من منافق خوبی نبوده‌ام!

این بادها به کهنگی‌ام طعنه می‌زنند
من بادبان قایق خوبی نبوده‌ام

من هیچ‌وقت شاعر خوبی نمی‌شوم!
من هیچ‌وقت خالق خوبی نبوده‌ام!

فهمیدم این که فلسفه‌ی من شکستن است
هرگز دچار منطق خوبی نبوده‌ام

حرفت قبول! هر چه که گفتی قبول! آه…
اما نگو که عاشق خوبی نبوده‌ام

محمدآصف الفت

ما خوب کسی را که بُوَد بد، ننویسیم
بالاتر از آن چیز که باشد ننویسیم

آزاده‌خیالیم که از راه تملّق
توصیف خَسان را به خوش‌آمد ننویسیم

خرمهره‌‌ی ناقابل هر بی‌خردی را
فیروزه و الماس و زبرجد ننویسیم

بی‌پرده بگوییم هر آن چیز که دیدیم
ترسیده ز تهدید و پی‌آمد ننویسیم

مدّاح کسانیم که دل‌زنده به عشق‌اند
بر مرده‌دلان لوحه‌ی مرقد ننویسیم

آن را بستاییم که او قابل وصف است
گر لایق توصیف نباشد ننویسیم

بازار سخن گر چه کساد است در این شهر
ما هم سخن از بهر درآمد ننویسیم

ما عهد نمودیم که غیر از سخن حق
گر جوشن و شمشیر شود سد ننویسیم

«الفت» به جز از رنج و غم و مردم مظلوم
دیگر ز خط و خال و لب و قد ننویسیم

حسین منزوی

ای یاد دوردست که دل می‌بری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

هر چند خط کشیده بر آیینه‌ات، زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سَری هنوز

سودای دل‌نشین نخستین و آخرین
عمرم گذشته است و تواَم در سَری هنوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال‌ها
از هر چراغ تازه، فروزان‌تری هنوز

بالین و بسترم همه از گل بیاکَنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

ای نازنین‌درخت نخستین گناه من
از میوه‌های وسوسه، بارآوری هنوز

آن سیب‌های راه‌به‌پرهیز بسته را
در سایه‌سار زلف تو، می‌پروری هنوز

وآن سفره‌ی شبانه‌ی نان و شراب را
بر میزهای خواب تو می‌گستری هنوز

با جرعه‌ای ز بوی تو از خویش می‌روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

فرامرز عرب‌عامری

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم!

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بُود
بیا که نامه‌ی اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم‌نگاهی و خنده‌ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق، کاه کنیم

و خوش خوریم و خوش بگذریم و خوش باشیم
و تف به صورت انواع شیخ و شاه کنیم!

و زنده‌زنده در آغوش هم کباب شویم
و هر چه خنده به فرهنگ مرده‌خواه کنیم

برای سر خوشی لحظه‌هات هم که شده است
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

ایرج دهقان

شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت، تو رفتی و هر چه بود گذشت

شبی به عمرم ا گر خوش گذشت آن شب بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت

چه خاطرات خوشی بر دلم به جای گذاشت
شبی که با تو مرا در کنار گذشت

گشود بس گره آن شب ز کار بسته‌ی ما
صبا چو از بر آن زلف مشک‌سود گذشت

مراست عکس تو یادآور سفر، آری
چون‌آن توانم از این طرفه یادبود گذشت؟

غمین مباش و میاندیش زین سفر
اگرچه بر دل نازک غمی است، گذشت…

مهدی فرجی

ابری بیار از دور پُرباران پرستو جان
عطری بیفشان بر حیاط خانه شب‌بو جان

من میهمان دارم، مبادا خاک برخیزد
حالا که وقت آبروداری است جارو جان

این قدر بی‌تابی نکن پیراهن نازم
هی روی پیشانی نیا با شیطنت! «مو» جان

وقتی تو می‌آیی در و دیوار می‌چرخند
انگار چیزی خورده باشد خانه، بانو جان

عاشق شدن را داشتم از یاد می‌بردم
این شیر را بیدار کردی بچه‌آهو جان


این چشم‌ها این شیشه‌های عمر من؛ ای جان
می‌بندی و انگار عمری مرده‌ام... کو جان؟

کو جان که برخیزم؟ تو این سهراب را کشتی
گیرم که روزی بازگردی نوش‌دارو جان

فرامرز عرب‌عامری

این‌جا به دل‌سپردن من گیر داده‌اند
مُشتی اجل به بُردن من گیر داده‌اند

این‌جا همیشه آب تکان می‌خورد از آب
اما به آب خوردن من گیر داده‌اند
 
مانند شمع در غم تو آب می‌شوم
مَردم به فُرم مردن من گیر داده‌اند

چشم‌انتظار دست تو اصلاً نمی‌شوم
وقتی به شال‌گردن من گیر داده‌اند

در شهر، حس و حال برادرکُشی پُر است
گرگان به جامه‌ی تن من گیر داده‌اند

دامن زدم به خون که به دست آورم تو را
این دست‌ها به دامن من گیر داده‌اند

گر پا دهد برای تو سَر نیز می‌دهم
این‌جا به دل‌سپردن من گیر داده‌اند

بهمن صباغ‌زاده

شبی شراب به یاد تو نازنین خوردم
شراب ناب از انگور دست‌چین خوردم

به کوچه آمده بودم کمی هوا بخورم
که چشم مست تو را دیدم و زمین خوردم

بریده بود تب تشنگی امانم را
برای رفع عطش آب آتشین خوردم

یکی سلامتی تو، یکی به عشق تو، باز
یکی به یاد تو عاشق‌ترین‌ترین خوردم

به مست خرده مگیر، از سیاه‌مستی بود
هزار مرتبه تا پا شدم زمین خوردم

تو پشت‌پا به دل من، من از زبان تو زخم
تو آن‌ چون‌آن زده‌ای و من این‌ چون‌این خوردم

میریوسف جعفری

ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت
جمله‌های واضح دل را سوالی کرد و رفت

چون رمیدن‌های آهو، ناز کردن‌های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت

کهنه‌ای بودم برای دست‌های این و آن
هر کسی ما را به نوعی دست‌مالی کرد و رفت

ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت روی خاک خالی کرد و رفت

آرزویم با تو بودن بود کوشیدم ولی
واقعیت را به من تقدیر حالی کرد و رفت

«شاهد»ی بود از دیار سرخ عاشق‌پیشه‌گان
عالمی آتش زد و ما را زغالی کرد و رفت

مژگان عباس‌لو

بیا با هم عوض شویم
تو شعر بنویس
من بروم

فرامرز عرب‌عامری

افتاد خم شدم که برش دارم آب شد
فرقی نکرد آدم و گندم خراب شد
 
از ابتدای خلقت‌مان معصیت شکفت
وجدان‌مان دچار هزاران عذاب شد

رفتیم تا گلیم خود از گِل بدر کنیم
به‌تر نشد که هیچ، زد و منجلاب شد

بعدش بهار در خم این کوچه‌باغ مُرد
عکسش به روی طاقچه‌ها رفت و قاب شد
 
دستی که دوست آمد و بر شانه‌ام گذاشت
در گیرودار حادثه روزی طناب شد
 
اخترشناس دهر سرش زیر آب رفت
ولگرد شهر یک شبه عالی‌جناب شد

دیروز مردی از سر زیبایی و جمال
در پیش چشم ما به زنی انتخاب شد
 
امروز دامن همه دختران شهر
کوتاه‌تر به کوری چشم حجاب شد
 
فردا کدام فاجعه رخ می‌دهد عزیز
در عالمی که عفت و غیرت سراب شد
 
مردی به جای پول زنش را گرو گذاشت
این هم جنایتی که از این هفته باب شد
 
دیگر دعا کنیم خدا مرگ‌مان دهد
شاید دعای خسته‌دلان مستجاب شد

این آبرو به قالب یک رو در آمد و
تا ریخت خم شدم که برش دارم آب شد

محمدمهدی سیّار

باری است گران که مانده بر دوشم
این سَر که از آن نمی‌پرد هوشم

چون خانه‌ی بی‌حافظ و بی‌قرآن
از یاد فرشتگان، فراموشم

چون مسجد بی‌نمازخوان مانده
با این همه چلچراغ، خاموشمَ

سوگند به عصر... سخت دل‌گیرم
آن قدر که با خودم نمی‌جوشم

هم، این دل بی‌خود است در سینه
هم عاطل و باطل است آغوشم

چون ماهی بی‌نفس، پشیمانم
جنبیده اگر کمی سر و گوشم

هم‌خانه‌ی خاطرات بی‌خوابم
هم‌صحبت خواب‌های مغشوشم

دیری است مرددم «خدا» یا «خود»؟
سردرگم نسخه‌های مخدوشم

در خاطر عاطر فراموشی
می‌ماند ناله‌های خاموشم

هادی خوانساری


عصری میان آن همه خون‌گریه‌ها و دود
ماشین سرخ گل زده آمد تو را ربود
 
ماشین سرخ گل‌زده آهسته رفت و بعد
یک سایه ناپدید شد آن‌جا میان دود
 
رفتی و بعد خاطره‌هایت یکی‌یکی
مهمانی آمدند در این خانه‌ی کبود
 
حتی سراغ خاطره‌هایت نیامدی
وقتی که دستمال دلم خیس گریه بود
 
حتی نگفته بود کسی، عاشقت شده است
آخر به غیر من که کسی عاشقت نبود!‌
 
بعد از تو صد فرشته‌ی غمگین به تسلیت
یک‌باره آمدند در این شعرها فرود

آن شب ز پشت پنجره مردی کنار رفت
مردی شبیه من، جسدی خسته و عمود
 
حالا به احترام تو بعد از دو سال باز
عصری کنار پنجره این شعر را سرود

رضا شیبانی‌اصل


سینه در سینه پر از خالی یک حس زلالم
جرعه‌ای بوسه بزن بر لب این جام سفالم

جرعه‌ای گریه بیاور که تَرَم سازد و سرمست
رحمی آور به ترک خنده‌ی خشکیده‌ی حالم!

بغض در بغض تو را منتظرم ای غزل اشک...
که به فر یاد من آیی و بباری کــه ببالم

هم‌چون‌آن آینه هم‌صحبت آن چشم سیاهم
پرم از حرف ولی حیف که حیرانم و لالم!

حلقه در حلقه پریشانی گیسوی تو نازم
که در او دایره در دایره در دور محالم

از دو چشم تو غزل گفتن من فلسفه‌ای داشت
در غزل فلسفه‌ی چشم تو در زیــر سوالم!