ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
بگو بهار نیاید دلم بهاری نیست
ببین که در رگ احساسم عشق جاری نیست
تو از حقیقت اعجاز عشق میگفتی
کدام عشق که جز کهنهزخم کاری نیست
هجوم بیکسی و بیقراری و تشویش
و فرصتی که به حال خودم گذاری نیست
لبم صریحترین آیهی تبسم بود
و حال سهم دلم جز به سوگواری نیست
چه قدر فاصله روییده بین بودنمان
که تا همیشه از این فاصله فراری نیست
مرا نرفته کنار خودم پیاده کنید
به مقصد من و تو ـ ما شدن ـ قطاری نیست