ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای یاد دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات، زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سَری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین
عمرم گذشته است و تواَم در سَری هنوز
ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سالها
از هر چراغ تازه، فروزانتری هنوز
بالین و بسترم همه از گل بیاکَنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
ای نازنیندرخت نخستین گناه من
از میوههای وسوسه، بارآوری هنوز
آن سیبهای راهبهپرهیز بسته را
در سایهسار زلف تو، میپروری هنوز
وآن سفرهی شبانهی نان و شراب را
بر میزهای خواب تو میگستری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز