ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت
جملههای واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدنهای آهو، ناز کردنهای او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنهای بودم برای دستهای این و آن
هر کسی ما را به نوعی دستمالی کرد و رفت
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت روی خاک خالی کرد و رفت
آرزویم با تو بودن بود کوشیدم ولی
واقعیت را به من تقدیر حالی کرد و رفت
«شاهد»ی بود از دیار سرخ عاشقپیشهگان
عالمی آتش زد و ما را زغالی کرد و رفت
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 ساعت 01:02