ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

وحید پورداد

در جان من طنین صدای بنان تویی
زیباترین الهه‌ی ناز جهان تویی
 
هر چند آسمان خدا پر ستاره است
اما عروس هر شب هفت آسمان تویی
 
آن کس که در زمانه‌ی نامهربان ما...
مهرش به عرش طعنه زده، بی‌گمان تویی
 
من رانده‌ی بهشتم و دیوانه‌ی زمین
تا سیب سرخ وسوسه‌ی باغ‌مان، تویی
 
حالا ورق بزن و بخوان خط به خط مرا
تا باورت شود همه‌ی داستان تویی
 
ما در کنار هم غزلی ناب می‌شویم
وقتی که پیکرش منم و روح آن تویی

علی‌رضا بدیع

کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم
که در عروسی اموات، قند ساییدم

که روز تاج‌گذاری‌ام تخت و تاجم رفت
که دست‌مایه‌ی اندوه شد شب عیدم

چه پادشاه نگون‌بخت و بی‌کفایتی‌ام
که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم

تو سرزمین منی! ای کسی که دشمن و دوست
به جبر از تن تو کرده‌اند تبعیدم

دلم به دست تو افتاد - زود دانستم-
دل تو پیش کسی بود - دیر فهمیدم-

تویی که غیرت مردانه‌ی مرا دیدی
چرا تلاش نکردی برای تردیدم؟

در این شب ابدی، کورسوی عقل کجاست؟
سر دو راهی‌ام و بین ماه و خورشیدم

همام تبریزی


ای صبا! آن چه شنیدی ز لب یار بگو
عاشقان محرم یارند ز اغیار بگو

هم تو داری خبر از زلف گره در گرهش
پیش ما قصه‌ی دل‌های گرفتار بگو

شرح غارتگری زلف دلاویز بکن
وصف خون‌ریزی آن نرگس عیار بگو

گوش را چون که ز پیغام نصیبی دادی
کِی بود چشم مرا وعده‌ی دیدار؟ بگو

چون حکایت کنی از دوست، من از غایت شوق
با تو صد بار بگویم که دگر بار بگو

تا دگر سرو ننازد به خرامیدن خویش
سخنی با وی از آن قامت و رفتار بگو

ای صبا! بنده‌نوازی کن و احوال «همام»
وقت فرصت به در بندگی یار بگو

مهدی افضلی‌گروه

بنازمت خدا چون‌این بافه که کشت کرده‌ای
موی قشنگ یار را باغ بهشت کرده‌ای

به روی چشم‌های او نوشته‌ای دو خط خوش
از خط ابروی کجِ که رونوشت کرده‌ای؟

روی لبان خوشگلش انار آفریده‌ای
برای قلب خسته‌ام چه سرنوشت کرده‌ای؟

ناز برای مه‌رخان، شعر برای عاشقان
تخته درست چفت در..، خوب سرشت کرده‌ای

حامد عسکری

تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده

زمستان می‌رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه‌ی گل، مهمان خود را کم بغل کرده؟

چه ذوقی می‌کند انگشترم هر بار می‌بیند
عقیقی که بر آن نام تو را کندم بغل کرده

چون‌آن بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله‌ی مبهم بغل کرده

لبت را می‌مکی با شیطنت انگار در باران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده

دلیل چاک پشت پیرهن شاید هم‌این باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده

عبدالحمید رحمانیان

هرچه ای بانو، دل من ساده است
زیرکی‌های تو فوق‌العاده است
 
زیر بازوهای تُردم را بگیر
عشق امشب کار دستم داده است
 
عشق تا خواهی‌نخواهی‌های ما
مثل سیبی اتفاق افتاده است
 
هرچه تا امروز دیدی پیچ بود
هرچه از فردا ببینی جاده است
 
هرچه از غم نابلد بودم رفیق
منحنی‌های تو یادم داده است
 
منحنی‌ها راست می‌گفتند راست
عشق؛ هذیان‌های یک آزاده است
 
گاه یک بادا مبادای بزرگ
گاه داغی بر سر سجاده است
 
سیب یک شوخی است با آدم، بله
یک گناهِ پیشِ‌پاافتاده است
 
این صدا، سوت قطار قسمت است
یا که نه خط روی خط افتاده است
 
بیش از این پشت‌هم‌اندازی نکن
دل برای باختن آماده است

مریم جعفری آذرمانی

از اوّل فکر می‌کردم که شاید کار می‌خواهند
ولی نه؛ دست‌ها چاقوی ضامن‌دار می‌خواهند

مبادا بی‌هوا برگردی از این جاده‌ی بن‌بست
برای مصرف اکسیژنت آمار می‌خواهند

نفس را حبس کن در خاک تا سرزنده‌تر باشی
که بعدِ جیره‌بندی لاجرم این‌بار می‌خواهند...

کجا بودم؟ بله، در خاطرم مانده‌ است تاریکی
صداهایی که هر شب از شبح، اقرار می‌خواهند

پس از طوفان به خود گفتم: چرا ویران نشد شهرم؟
ولی یادم نبود آوارها دیوار می‌خواهند

علی‌رضا بدیع

عید از راه آمد و انداخت یاد او مرا
سال نو پر کرد از آویشن و «آهو» مرا!

خانه‌ی دل را تکاندم، خانه‌ی دل را تکاند
من به دور انداختم بدخواه او را، او مرا

او نسیم نوبهار و من نهالی بی‌قرار
می‌کِشد این سو مرا و می‌کِشد آن سو مرا

کاش از راهی که رفته، بازگردد سوی من
مثل آن ایام بنشاند سَرِ زانو مرا

کاش می‌دانست یک روحی‌م اما در دو تن
آن که دعوت کرد سوی جنگ رویارو مرا!

نیش خوردم از کسی که نوش‌دارو بوده است
عاقبت انداخت سال «مار» از زانو مرا

علی‌محمّد محمّدی

هنوز دست زمانه مجال اگر دَهَدم
دری به عشق گشایم دوباره روی خودم
 
دوباره آمده فصل قشنگِ چیدن تو
که باز از گُل نام تو پُر شود سبدم

سه سال می‌شود آری، سه سال طاقت‌سوز
نجنبم آخرش این انتظار می‌کُشَدَم

بیا ز خاک برویانم ای بهارِ وجود!  
و گر نه بی‌تو بپوسم در این دیارِ عدم

چو بِرکه ارزشم ای ماه! هم‌نشینی توست
بدون تو به پشیزی کسی نمی‌خردم

چو برّه رام تواَم، این چون‌این رهام مکن
نبودنت برهوتی است، گرگ می درَدم 
 
میان کوچه‌ی زلفت ببین! که گم شده‌ام
که بی‌چراغ نگاه تو، راه نابلدم

مهدی اخوان‌ثالث

بهار آمد، پریشان‌باغ من افسرده بود اما
به جو باز آمد آب رفته، ماهی مرده بود اما

زمستان رفت، برفش آب شد، خورشید بازآمد
کبوتر بچه‌ها را سوز سرما برده بود اما

بشوید خاک قاب پنجره، باران پاییزی
به پشت شیشه در تُنگی، گلم پ‍‍ژمرده بود اما

هزاران نوش‌دارو می‌رسید از بهر سهرابم
به سهرابم هزاران ضرب چاقو خورده بود اما

خلاصه گشت ماه و مهر تا آن سال آخر شد
بهار آمد دوباره! باغ من افسرده بود اما...

حسین منزوی

شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب، ای خورشید در چشم تو زندانی! 
 
خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده‌هایت می‌شکوفانی
 
بهار از رشک گل‌های شکرخند تو خواهد مُرد
که تنها بر لب نوش تو می‌زیبد، گل‌افشانی
 
شراب چشم‌های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه‌ای از آن به چشمانم بنوشانی
 
یقین دارم که در وصف شکرخندت فرو ماند
سخن‌ها بر لب «سعدی» ، قلم‌ها در کف «مانی»
 
نظربازی نزیبد از تو با هر کس که می‌بینی
امید ِمن! چرا قدر نگاهت را نمی‌دانی؟

ناصر حامدی

می‌خندی و تمام لبت قند می‌شود
یعنی که عشق صاحب فرزند می‌شود

جایی که سبز چشم تو بر آسمان وزید
زیباترین بهار خداوند می‌شود

گل می‌کند طراوت البرز در دلم
وقتی تنت سپید دماوند می‌شود

این شعر تازه شیربهای لب تو بود
حالا لبت عروس دو لبخند می‌شود

فصل بهار، ماه‌عسل زیر نور ماه
یک شب اقامت دو نفر چند می‌شود‌؟

فاطمه شمس

چیزی از این بهار در آغوش من کم است
تو نیستی و یک‌سره اردی‌جهنم است

اسفندِ سرد و خسته به پاییز می‌رسد
تقویم یک دروغ بزرگ و مسلم است

وقتی که هیچ‌چیز شبیه گذشته نیست
وقتی ردیف و قافیه گاهی فقط غم است

وقتی به جای عشق، هجوم سه‌نقطه‌هاست
وقتی که قحطِ سیب، و... حوا و... آدم است

از هفت‌سین کالِ زمستان عبور کن
سرماست سین هفتم و سرما جهنم است

بر من مگیر خرده اگر سبز نیستم
وقتی سیاه بر همه رنگی مقدم است

وقتی هنوز خون تو می‌جوشد از زمین
خرداد مثل ماه عزای محرم است

از سین، سکوت مانده و سالی که سوخته
از من هم‌این سرود که بغضی دمادم است

مژگان عباس‌لو

فریاد و آه و ناله و هر چیز از این قبیل!
تو ساکتی و عشق تو در من به قال و قیل

حرفی به من بزن! که بدانم هنوز هم…
حتا اگر نباشم، روزی به هر دلیل

در وصف عشق هر چه شنیدیم ناقص است
چیزی شبیه قصه‌ی تاریکی است و فیل

کوتاه اگر چه آمده‌ام، همّتت بلند
دستت اگر رسید به خرمای بر نخیل

زن‌ها همیشه دسته گلی آب داده‌اند!
این‌جا به رود کرخه و آن‌جا به رود نیل