ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
زمستان میرسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخهی گل، مهمان خود را کم بغل کرده؟
چه ذوقی میکند انگشترم هر بار میبیند
عقیقی که بر آن نام تو را کندم بغل کرده
چونآن بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هالهی مبهم بغل کرده
لبت را میمکی با شیطنت انگار در باران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
دلیل چاک پشت پیرهن شاید هماین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 ساعت 01:45
سلام
. تکراری بود.
.. مگه چیه، تکراری باشه، از شیرینی شعر که چیزی کم نمیشه.
سلام
ببخشید، چون از پشت کامپیوتر خودم آپ نکردم از دستم در رفت.
خواستم حذف کنم به خاطر کامنت شما دلم نیامد!
خیلی قشنگه