ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علیرضا قزوه - انتظار

دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ، شعرت، سوره‌ی یاسین نخواهد شد

فریبت می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها
از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد!

مگر در جستجوی ربّنای تازه‌ای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله‌ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد!

علیرضا قزوه - گریه‌ی انگورها

دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی
در نمازت گریه‌ی انگورها را بشنوی

تار شد شب‌های تنهایی‌ت، چنگی زن به دل
تا صدای هق‌هق تنبورها را بشنوی

رکعتی از رنگ بیرون آی، ای هم‌رنگ نور
نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی

سعی کن آیینه را هر صبح، لب‌خوانی کنی
سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی

پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلّاج وهم
تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی

بی که موسی باشی از طور تجلّی بگذری
بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی

تو سلیمان می‌توانی شد، ولی با چند شرط
شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی

شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا
محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی

علیرضا قزوه - تا شب زاینده‌رود

مثل سلطانی که صبح افتاده است از تخت و تاج
گیج گیجم، گول گولم، هاج و واجم، هاج و واج

پیش از این در عهد دقیانوس عشقی بود و نیست
عاشقی پول سیاهی بود کافتاد از رواج

ادامه مطلب ...

علیرضا قزوه - عرض حال

شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او

نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو

نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو

نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو

همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشریک... »،  همه جا  «وحده... »

نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
نکند غیر آه، دل ما را رفو

نشوی تا حزین هله با مِی نشین
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو

به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو

هله امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم  مال او

هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !

بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
که شرابم شراب، که سبویم سبو

علیرضا قزوه - قصه‌ی گیسو

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
 
چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست
چنگی از تو چنگ‌تر، یا سازی از تو سازتر
 
قصه‌ی گیسویت از امواج ِ تحریر ِ قمر
هم بلندآوازه‌تر شد، هم بلندآوازتر
 
گشته‌ام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر
 
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشم‌اندازی از این بازتر
 
از شب جادو عبورم دادی و، دیدم نبود -
جادویی از سِحر چشمان تو پُر اعجازتر
 
آن که چشمان مرا تَر کرد، اندوه ِ تو بود
گر چه چشم عاشقان بوده است از آغاز، تَر

علیرضا قزوه - ای بهار از کوچة ما بی‌تبسّم نگذری

عشق یعنی این که از اندوه مردم نگذری
زندگی یعنی که از شور و ترنّم نگذری

باز ای داوود خوش‌خوان! لب فروبستی چرا؟
از کنار دردهامان بی‌تکلّم نگذری

باده پیش آرید، فروردین هشیاران رسید
حبّ مولا داشتن یعنی که از خم نگذری

یک سر سوزن به فکر زیردستان نیز باش
ای مسیح فرودین از چرخ چارم نگذری

خانة دل خانة شور است و شیدایی و شعر
بوی دف می‌آید این جا، با تألم نگذری

ای نسیم از خانة ما بی‌سلامی رد مشو
ای بهار از کوچة ما بی‌تبسّم نگذری

زندگی دریاست، یک دریای پنهان در صدف
از دل دریای هستی بی‌تلاطم نگذری

علیرضا قزوه - پرده‌خوانی

بهاران بود و مجنون مُرد از بی‌همزبانی‌ها
به قدر عمر پیران کم شد از عمر جوانی‌ها

دریغا پهلوانان و دریغا پهلوی‌خوانان
دریغاتر فتوت‌نامۀ بی‌پهلوانی‌ها

شغاد قصّه بازی می‌کند در نقش رستم هم
چه زخمی می‌خورد سهراب در این پرده خوانی‌ها

نمی‌دانی ندانستن چه طرفه صرفه‌ای دارد
که شور هیچ‌دانان است و دور هیچ‌دانی‌ها

عزا این نیست، غم این نیست، داغ کربلا این نیست
به خندیدن شباهت می‌برد این نوحه‌خوانی‌ها

دلم می‌خواست در عهد عتیق عاشقی باشم
چرا منسوخ شد موسای من عهد شبانی‌ها؟

علیرضا قزوه

کاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد
راه بیت‌الله اگر از هند و ایران بگذرد

مهربانا یک دو جامی بیشتر از خود برآ
مست‌تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

«خون نمی‌خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این
کیست می‌خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟

نغمه‌اش در عین کثرت، جوش وحدت می‌زند
هر که از مجموع آن زلف پریشان بگذرد

پردة عشّاق حاشا بی‌ترنّم گل کند
شام دل‌تنگان مبادا در غم نان بگذرد

وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود
حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد

خون سهراب و سیاوش سنگ‌فرش کوچه‌هاست
رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد

کاشکی این روزها بر ما نمی‌آمد فرود
حسرت این روزها بر ما فراوان بگذرد

کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد
کاش می‌شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد

حال و روز عاشقان امروز بارانی‌تر است
نازنینا اندکی بنشین که باران بگذرد

از شراب مشرق توحید خواهد مست شد
گر نسیم هند از خاک خراسان بگذرد

علیرضا قزوه

خیر مجسم است محرم، بعید نیست
این ماه، تا ابد تهی از هر چه شر شوم

حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر
چون حر، بعید نیست شهید نظر شوم

شب با یزید باشم و فردای انتخاب
قربانی حسین، نخستین نفر شوم

اینک، ندای: «کیست که یاری کند مرا»
ماه محرم است مبادا که کر شوم

وقتش رسیده است بگیرم علم به دوش
تکیه به تکیه سینه‌زنان نوحه‌گر شوم

وقتش رسیده است که چون باد روضه‌خوان
کوچه به کوچه مویه‌کنان دربه‌در شوم

ماه محرم است نباید هبا روم
ماه محرم است نباید هدر شوم

علیرضا قزوه

ابتدای کربلا مدینه نیست، ابتدای کربلا غدیر بود
ابرهای خون‌فشان نی‌نوا، اشک‌های حضرت امیر بود

علیرضا قزوه - دور غریب

ترک دنیا کن و بگریز از این کلّاشان
تا که شعرت نشود شمع شب عیّاشان

درد ما را چه به این شعبده‌ی بی‌دردان
شعر ما را چه به آیینه‌ی این نقّاشان؟

عشق را در قدم هرزه‌دران ریخته‌اند
کیست تعلیم هوس داده به این اوباشان؟

نیست جز سبزک اوهام تغزّل‌هاشان
خوش‌خوشان است ببین حال همه حشّاشان

رهنمایان شمایند چرا شب‌کوران؟
شب‌چراغ شب مایند چرا خفّاشان؟

خنده‌دار است و غم‌انگیز در این دور غریب
خلعت خواجه به تن کردن این فرّاشان

گیرم از مرگ گذشتیم، خدایا چه کنیم؟
مُردگانیم گرفتار شب نبّاشان!

تقی از تیغ نترسید و من از شحنه و شاه
تیغ‌ها خونی و ما کشته‌ی فین کاشان!

علیرضا قزوه - نصیحت

امروز نصیحت نتوان کرد دو کس را
پیران هوی را و جوانان هوس را

گاوان شکم‌سیر به دنبال چرایند
از  سفره‌شان کم نکنی سیر و عدس را

از گاو به جز رایحه‌ی یونجه مپرسید
از خار مخواهید به جز جذبه‌ی خس را

دم می‌زند از علم و عمل، لیک نداند
استاد شما فرق همین حرص و هرَس را

علامه‌ی دین، مفتی دهر است ولی حیف
فرقی نشناسد لغت فُرس و فرَس را

خواب است و خیال است و دروغ است و شلو غ است
زنگوله‌ی تابوت هوس کرده جرس را

این وزوزشان از سر آن است که روزی
در خانه‌ی سیمرغ نشاندند مگس را

پیرند ولی چشم به دنیا نگشودند
چون پسته‌ی لب‌بسته، مکیدند نفس را

علی‌رضا قزوه

کهنه‌صرّافان دنیا از تصرّف می‌خورند
از عدالت می‌نویسند، از تخلّف می‌خورند

می‌نویسم دوستان! معیار خوبی مرده است
دوستان خوب من تنها تأسّف می‌خورند!

این که طبع شاعران خشکیده باشد عیب کیست؟
ناقدان از سفره‌ی چرب تعارف می‌خورند

عاشقان هم گاه‌گاهی ناز عرفان می‌کشند
عارفان هم دزدکی نان تصوّف می‌خورند

یوسف من! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کلفت دین‌اند و دنیا، از تکلّف می‌خورند

آخر این قصّه را من جور دیگر دیده‌ام
گرگ‌ها را هم برادرهای یوسف می‌خورند!

علیرضا قزوه - شبانی

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى‌کردم
به دریا مى‌زدم در باد و آتش خانه مى‌کردم

چه مى‌شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى‌کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر مى‌شد همه محراب را می‌خانه مى‌کردم

اگر مى‌شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر مى‌شد شبى افسانه مى‌کردم

چه مستى‌ها که هر شب در سر شوریده مى افتاد
چه بازى‌ها که هر شب با دل دیوانه مى‌کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوب‌تر مى‌شد
اگر از مرگ هم‌چون زندگى پروا نمى‌کردم

سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى‌کردم

علیرضا قزوه - بگو من هم ملک بودم

رسیدم تا اجل، امّا رسیدن شد فراموشم
دمیدم در نی  دنیا، دمیدن شد فراموشم

سرم با خندۀ گل گرم شد در فصل گل‌چینی
دلم چون سیب سرخ افتاد، چیدن شد فراموشم

ندای ارجعی گل کرد، برگشتم دمی تا خود
همین که پر در آوردم پریدن شد فراموشم

مرید غیرتم، از خود گذشتن رفت از یادم
شهید حیرتم در خون تپیدن شد فراموشم
 
صدای سرمۀ چشمت گلوی دیده‌ام را سوخت
که  از شرم تماشایت شنیدن شد فراموشم

چنان از آخرت گفتم که دنیا گشت عقبایم
چنان گرم تماشایم که  دیدن شد فراموشم

به تعقیب نمازی بی‌اذان درخود فرو رفتم
رکوعم، سجده‌ام  کج شد، خمیدن شد فراموشم

شب جان کندن آمد باز دل بستم به دل دادن
تب دل بردن آمد، دل بریدن شد فراموشم

دگر زیر سر من بالشی از گریه بگذارید
چهل سال است راحت آرمیدن شد فراموشم

اگر گفتند نامت چیست در غوغای من ربّک
بگو من هم ملک بودم، پریدن شد فراموشم

علیرضا قزوه - فرات پیرهنش بود و آسمان کفنش

یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش

کسی که بوی هوالعشق می‌دهد نفسش
کسی که عطر هوالله می‌دهد دهنش

کسی که بین من و عشق هیچ حایل نیست
کسی که نسبت خونی‌ست بین عشق و منش

به غیر زخم کسی در رکاب او ندوید
و گریه‌های خدا مانده بود و عطر تنش

تمام دشت پر از زخم‌های عطشان بود
فرات پیرهنش بود و آسمان کفنش

فرشته گفت ببینید این چه آینه‌ای‌ست
چه قدر بوی هوالنور می‌دهد سخنش

فرشته گفت ببینید! عرشیان دیدند
سری جدا شده لبخند می‌زند بدنش

به زیر تیغ تنش تکه تکه قرآن شد
مدینه مولد او بود و کربلا وطنش

یکی ز گوشه‌نشینان زخم روشن او
سلام ما برساند به شام پیرهنش...

علیرضا قزوه - این روزها

مرگ در جانم تلاطم می‌کند این روزها
زندگی دارد مرا گم می‌کند این روزها

عشق می‌آید خبر می‌گیرد از اندوه من
درد می‌آید تبسّم می‌کند این روزها

گاه، تنهایی می‌آید می‌نشیند پای حوض
سنگ هم با من تکلّم می‌کند این روزها

مرگ از جسمم نمی‌پرسد که حتّی کیستی
مرگ بر روحم ترحّم می‌کند این روزها

روح بازی‌گوش، می‌خندد به جسم خسته‌ام
جسم، روحم را تجسّم می‌کند این روزها

دختران کوزه بر سر می‌رسند از راه دور
کوزه‌گر خاک مرا خُم می‌کند این روزها ...

علیرضا قزوه - خلیفه نیستی

خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می‌شد که پنجاه سال حاکم باشی

ادامه مطلب ...

علیرضا قزوه


پریشانان، پری را می‌پرستند
گدایان، گوهری را می‌پرستند

بت بوداییان از جنس رقص است
اگر نیلوفری را می‌پرستند

دل ساقی هزاران دور خون شد
که مستان ساغری را می‌پرستند

اگر جمع پرستوها گسسته است
بهار پرپری را می‌پرستند

قیامت را نمی‌بینند آنان
که صور محشری را می‌پرستند

خبر از دین مداحان ندارم
خطیبان منبری را می‌پرستند

سواران پرچمی را می‌ستایند
دلیران سنگری را می‌پرستند

چه می‌دانند اینان از شهیدان
که خون و خنجری را می‌پرستند

خدا را عالمان و مفتیان هم
کتاب و دفتری را می‌پرستند

به بیت الله رفتم دیدم این قوم
به جای او دری را می‌پرستند

گناه از چشم و گوش بسته ماست
که این کوران کری را می‌پرستند

صدای اعتراضی نیست این‌جا
ابوذرها زری را می‌پرستند

خوشا آنان که دور از این جماعت
خدای دیگری را می‌پرستند