مثل سلطانی که صبح افتاده است از تخت و تاج
گیج گیجم، گول گولم، هاج و واجم، هاج و واج
پیش از این در عهد دقیانوس عشقی بود و نیست
عاشقی پول سیاهی بود کافتاد از رواج
روزگاری عقل و عشق از ما گرفتی خطّ و ربط
روزگاری هند و چین می داد ایران را خراج
عاشقان پر میکشند این روزها در قصر وهم
شاعران افتادهاند این روزها از برج عاج
زندگی این روزها این است: تزویج دو ضدّ
کافر زاهدصفت با شاعر عاشقمزاج
صبحها در خانههامان نیست غیر از داد و قال
شامها در سفرههامان نیست غیر از احتیاج
عارفان یعنی خریداران درد بیدوا
صوفیان یعنی گرفتاران زخم بیعلاج
شیخ یعنی آن که در خلوت نپرسد ازخدا
خواجه یعنی آن که بازی میکند با خشت و خاج
در فتوتنامهتان چیزی نخواندم جز حسد
در سیاستنامهتان حرفی ندیدم غیر باج
بعد از این بر عقل و دینم میکشم طرحی دگر
بعد از این بر شعرهایم میزنم چوب حراج
غیر شاعر کس به شعر شاعران قیمت نداد
کس امیرالحاج را حرمت نکردی غیر حاج
عصر حجیّت گذشت و دور علیّت رسید
حجّت ما همچنان عشق است روز احتجاج
کاش باران میگرفتی در شب ما کاش کاش
کاش نرگس میدمیدی در دل ما کاج کاج
باز دیشب «اصفهانی» در دلم دم میگرفت
«افتخاری» قطعهای میخواند از استاد «تاج»
از غروب دهلینو میروم تا اصفهان
تا شب زایندهرود و سوز آواز «سراج»