دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی
در نمازت گریهی انگورها را بشنوی
تار شد شبهای تنهاییت، چنگی زن به دل
تا صدای هقهق تنبورها را بشنوی
رکعتی از رنگ بیرون آی، ای همرنگ نور
نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی
سعی کن آیینه را هر صبح، لبخوانی کنی
سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی
پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلّاج وهم
تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی
بی که موسی باشی از طور تجلّی بگذری
بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی
تو سلیمان میتوانی شد، ولی با چند شرط
شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی
شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا
محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی