خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
میشد که پنجاه سال حاکم باشی
در قحطسال عاطفه، عهد رباتها
در اختلاط رنگی حق با صراطها
بیشیخ، بیچراغ، به دنبال آرزو
گشتم تمام عمر، در این سومناتها
مانند تشنهای که تمنّا کند سراب
آهم، دخیل خانه این بیقناتها
گور نمور من، تن و پیراهنش کفن
در لوت تن شکستهپرم، کو هراتها؟
***
حالا ز گور لالۀ سرخی دمیدهام
در آخرین قنوت شب شب صلاتها
ما را نجات میدهی آیا به جرعهای
ای بر کف تو آب تمام فراتها
من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی
تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگیها
از آه زیاد است، نه از خوردن آشی
از تُنگ پریدیم به امید رهایی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی
یک بار شده بر جگرم زخم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونهی سرخابیات افتاد خراشی
از شوق همآغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چه نباشی
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هر کسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند…
جنگل ثمر نداشت، تبر اختراع شد
شیطان خبر نداشت، بشر اختراع شد
هابیلها مزاحم قابیل میشدند
افسانهی حقوق بشر اختراع شد
اعجوبهای به هیات یک جسم باربر
اعجوبهای به هیات خر اختراع شد
جنس لطیف باکره بود، اعتراض کرد
یک دفعه دستگاه پدر اختراع شد
مردم هوای فخرفروشی نداشتند
شئای شبیه سکهی زر اختراع شد
فکر جنایت از سر آدم نمیگذشت
تا اینکه تیغ و تیر و سپر اختراع شد
با خواهش جماعت علاف اهل دل
چیزی به نام شعر و هنر اختراع شد
این گونه شد که مخترع از خیر ما گذشت
این گونه بود که حضرت شر اختراع شد
دنیا به کام بود و . . . حقیقت؟!، مورخان
ما را خبر کنید، اگر اختراع شد
قسمت این بود که من موج و تو ساحل بشوی
من بکوبم به تو هر روز که خوشگل بشوی
قسمت این بود که از روز نخست خلقت
من شوم کوه، تو هم دشت مقابل بشوی
نیمی از آتش و آب و نیمی از خاک و نسیم
قسمت این بود بدین شکل و شمایل بشوی
نیمهی خالی مهتاب تو را پر کردم
دیگر آنقدر نمانده است که کامل بشوی
دیگر آنقدر نمانده است مرا پر بکنی
دیگر آنقدر نمانده است مرا دل بشوی