ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تا که پرواز به هر اوج خیالت باشد
آسمانهاست که زیر پر و بالت باشد
عمر کوتاه و عقابانه پریدن بهتر
تا کلاغانه فقط قیل وَ قالت باشد
ای نفس امشب از این فرصت خود سود ببر
چه کسی گفته که تا صبح مجالت باشد
جز که دلگیر شود از تو چه پاسخ دارد
تا تو از آینهها « آه » سوالت باشد
غیر از این باور من نیست که افلاطون گفت
«ریشهی هر چه که زشتی است جهالت باشد»
عشق کافی است برای من و تو، قانع باش
گر چه این عشق همه مال و منالت باشد
من به این راضیام و عشق برایم کافی است
زندگی هر چه ز من خورده حلالت باشد