ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌رضا بدیع

به جرم این که دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست

نه یک... نه ده... که تو را صدهزار بافه‌ی مو
دریغ از این که مرا صدهزار گردن نیست!

تو را چنان که تویی، هیچ شاعری نسرود
زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست

(مخاطبان عزیز! این زنی که می‌شنوید،
فرشته‌ای‌ست... که البته پاک‌دامن نیست

که دست هر کس و ناکس دخیل دامن اوست
ولی رسالت او مستجاب کردن نیست

طنین درزدن‌اش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه‌ای این قدر مطنطن نیست)

- خوش آمدی! بنشین! آفتاب دم کردم..
که «چای دغدغه ی عاشقانه‌ی» من نیست

زمانه‌ای شده خاتون! که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست

به دور هر که بچرخی به دورت اندازد
اگر چه قصه‌ی ما قصه‌ی فلاخن نیست

تو را به خانه نیاورده‌ام گلایه کنم
شب است و وقت برای گلایه کردن نیست

بیا از این گِله‌ها بگذریم و بگذاریم
زمان نشان بدهد دوست کیست... دشمن کیست...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد