در قحطسال عاطفه، عهد رباتها
در اختلاط رنگی حق با صراطها
بیشیخ، بیچراغ، به دنبال آرزو
گشتم تمام عمر، در این سومناتها
مانند تشنهای که تمنّا کند سراب
آهم، دخیل خانه این بیقناتها
گور نمور من، تن و پیراهنش کفن
در لوت تن شکستهپرم، کو هراتها؟
***
حالا ز گور لالۀ سرخی دمیدهام
در آخرین قنوت شب شب صلاتها
ما را نجات میدهی آیا به جرعهای
ای بر کف تو آب تمام فراتها