ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
باران که میگیرد به هم میریزد اعصابم
تقصیر باران نیست... میگویند: بیتابم
گاهی تو را آن قدر میخواهم به تنهایی
طوری که حتی بودنم را برنمیتابم
هر صبح، بیصبحانه از خود میزنم بیرون
هر شب کنار سفره، بُق کردهست بشقابم
بیتو تمام پارکهای شهر را تا عصر
میگردم و انگار دستی میدهد تابم
شبها که پیشم نیستی خوابم نمیگیرد
وقتی نمیبوسی مرا، با «قرص» میخوابم
چشمهای تو، خانهات آباد! درد ویرانه را نمیفهمد
موی پیچیده در حوالی باد، گرمی شانه را نمیفهمد
بوف کوری که غرق رویاهاست، دیر یا زود میرود ازدست
سگ ولگرد ناکجاآباد، معنی خانه را نمیفهمد
کرم خاکی منزوی دیگر، دل به آبی آسمان ندهد
تا دم مرگ خویش دنیای، گنگ پروانه را نمیفهمد
شاعری حرف مفت آدمهاست، جز غم و درد، میوهای ندهد
گونهی سرخ مردم خاطی، لطف شاهانه را نمیفهمد
آن که خنجر نخورده بر پشتش، کوچه تاریک باشد و روشن
روبهروی رفیق خود، دست سرد بیگانه را نمیفهمد
مثل آقا محمد قاجار، تیغ در پنجهات نمیلرزد
پدر من درآمد و چشمت، حال دیوانه را نمیفهمد
آه از این هوای آدمکش، آه از قهوههای قاجاری
تلخی واقعیتات فرق بین افسانه را نمیفهمد
خراب نخوت دردم، دوا نشد که نشد
به کمتر از دم مرگم، رضا نشد که نشد
هدف منم که چوناین مات تیربارانم
به خون نشستم و تیری خطا نشد که نشد
سری به مرتبهی شوق، دست و پا کردم
به سنگ خورد و مرا دست و پا نشد که نشد
دلی که قول گشایش به دست و بالم داد
به روز واقعه مشکلگشا نشد که نشد
گذشت عمر و امیدی به داد دل نرسید
شکست پشت و عزیزی عصا نشد که نشد
به گوشهگوشهی خاکم غریبهای بودم
که با نفر به نفر آشنا نشد که نشد
مگو که دِین تو را هم ادا کنم ای عشق
منی که دِین خودم هم ادا نشد که نشد
روسری وا میکنی، خورشید عینک میزند
دستهگل غش میکند، پروانه پشتک میزند
کفش در میآوری، قالی علامت میدهد
جامه از تن میکَنی، آیینه چشمک میزند
هر کسی از ظنّ خود، در خانه یارت میشود
گاز آتش میخورد، یخچال برفک میزند
میوهها با پای خود تا پیشدستی میدوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک میزند
روبهرویم مینشینی، جشن برپا میشود
صندلی دف مینوازد؛ میز تنبک میزند
درد دلها از لبت تا گوش من صف میکشند
پیش از آن، چشمت به چشم من پیامک میزند
عشقِ من! این روزها با اینکه درگیر توام
باز هم قلبم برای قبلها لک میزند
زندگی گر چه برای پَر زدن میسازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک میزند
عشق گاهی با پر قو صخره را میپرورد
گاه سنگین میشود، چکّش به میخک میزند
باز هم با بوسهای راه تو را میبندم و
حرف آخر را هماین لبهای کوچک میزند
دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟
وقتی امید نیست به هیچ استجابتی
جشن تولدی که مبارک نمیشود
دیدار چشمهات که در هیچ ساعتی
حال مرا نپرس در این روزها اگر
جویای حال خستهام از روی عادتی
از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم
خط میکشم به دلخوشی هر زیارتی
تو شاهزادهی غزلی! پرتوقعیست
اینکه تو را مخاطب این شعر پاپتی
حالا بیا و بگذر ازاین شاعری که بود
تسلیم چشمهای تو بیاستقامتی
مثل تمام جمعیت این پیادهرو
با او غریبگی کن و بگذر به راحتی
بگذر از او که بعد تو... اما به دل نگیر
گاهی اگر گلایهای، حرفی، شکایتی
باور کن از نهایت اندوه خسته بود
میرفت بلکه در سفر بینهایتی
این سالها بدون تو شاعر نمیشدم
هر چند وهم شاعریام هم حکایتی
دستی به لطف بر سر این شعرها بکش
من شاعر نگاه توام ناسلامتی
درد عشقی کشیدهام که فقط، هر که باشد دچار میفهمد
مرد، معنای غصّه را وقتی، باخت پای قمار میفهمد
بودی و رفتی و دلیلش را، از سکوتت نشد که کشف کنم
شرح تنهایی مرا امروز، مادری داغدار میفهمد
دودمانم به باد رفت امّا، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست
مثل یک ایستگاه متروکم، حسرتم را قطار میفهمد
خواستی با تمام بدبختی، روی دست زمانه باد کنم
درد آوارگی هر شب را، مُردهی بیمزار میفهمد
هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دورتر شدم از او
علّت شکّ سجدههایم را، «مُهر رکعتشمار» میفهمد
قبل رفتن نخواستی حتّی، یک دقیقه رفیق من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها، مجرم پای دار میفهمد
شهر، بعد از تو در نگاه من، با جهنّم برابری میکرد
غربت آخرین قرارم را، آدم بیقرار میفهمد
انتظار من از توان تو، بیشتر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر! مگر کسی که نیست، چیزی از انتظار میفهمد؟
ای وای بر آن عشق که نفرین شده باشد
با خون دل سوخته تزیین شده باشد
من از عطش وصل به پرپر زدن افتم
او با دگری خسرو و شیرین شده باشد
ای وای بر آن عاشق رسوای بداقبال
کز بخت بدش عاقبتش این شده باشد
جز اینکه به نبود تو عادت نکردهام
از من چه خواستی که اجابت نکردهام؟
حتی به خشم نیز نگاهم نمیکنی
من که خدا نکرده جنایت نکردهام
حفظم ز چهرهات همهی جزییات را
یک بار اگر چه سیر نگاهت نکردهام
گفتی مباد از تو کلامی بیان کنم
اما ببخش گاه رعایت نکردهام
بس که به لهجه داشتنم طعنه میزنی
با خود بدون واهمه صحبت نکردهام
در خواب اگر ببوسمت آیا حلال نیست؟
کاری که بر خلاف شریعت نکردهام