ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

امید صباغ‌نو

درد عشقی کشیده‌ام که فقط، هر که باشد دچار می‌فهمد
مرد، معنای غصّه را وقتی، باخت پای قمار می‌فهمد

بودی و رفتی و دلیلش را، از سکوتت نشد که کشف کنم
شرح تنهایی مرا امروز، مادری داغ‌دار می‌فهمد

دودمانم به باد رفت امّا، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست
مثل یک ایستگاه متروکم، حسرتم را قطار می‌فهمد

خواستی با تمام بدبختی، روی دست زمانه باد کنم
درد آوارگی هر شب را، مُرده‌ی بی‌مزار می‌فهمد

هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دورتر شدم از او
علّت شکّ سجده‌هایم را، «مُهر رکعت‌شمار» می‌فهمد

قبل رفتن نخواستی حتّی، یک دقیقه رفیق من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها، مجرم پای دار می‌فهمد

شهر، بعد از تو در نگاه من، با جهنّم برابری می‌کرد
غربت آخرین قرارم را، آدم بی‌قرار می‌فهمد

انتظار من از توان تو، بیش‌تر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر! مگر کسی که نیست، چیزی از انتظار می‌فهمد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد