ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

لاادری

گفتی که من از طایفه سنگ‌دلانم، به خدا نه
یا عاشق این هستم و یا عاشق آنم، به خدا نه

هر جا که تو رفتی و به هر کس که رسیدی
گفتی که من از قوم جدایی‌طلبانم، به خدا نه

چون اهل سکوتم نه اهل هیاهو
تو تشنۀ تعریفی و من بسته‌دهانم
پنهان شده در زیر سکوتم، هیجانم

تقصیر ز من نیست
دیوانۀ تو اهل سخن نیست

هر بار دلم خواست تا یک‌دله باشم
هر بار دلم خواست حرفی زده‌باشم

دیدم که همان لحظۀ گفتن نگرانم
تو تشنۀ تعریفی و من بسته‌دهانم

کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی

بگذشت و مرا اشک روان بود هنوز
وندر تن من باقی جان بود هنوز
می‌گفت و مرا گوش بر آن بود هنوز
بی‌چاره فلانی‌ است، جوان بود هنوز!

***

در دیده‌ی روزگار غم بایستی
یا با غم او صبر به هم بایستی
یا مایه‌ی غم چو عمر، کم بایستی
یا عمر به اندازه‌ی غم بایستی

لاادری

گفتم تو شیرین منی
گفتا تو فرهادی مگر

گفتم خرابت می‌شوم
گفتا تو آبادی مگر

گفتم ندادی دل به من
گفتا تو جان دادی مگر

گفتم ز کویت می‌روم
گفتا تو آزادی مگر

گفتم فراموشم نکن
گفتا تو در یادی مگر

حامد عسکری - در سوگ بم

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم
مرگ‌مان باد که شکواییه از زخم کنیم

مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
«عاشقی شیوه‌ی مردان بلاکش باشد»
ادامه مطلب ...

نظام قاسم - راه سفر

خویش را یک لحظه گر گم می‌کنی
رهروا! راه گذر گم می‌کنی

گر نمی‌جویی خودت را در زمین
در سما، شمس و قمر گم می‌کنی

هر قدر پیداگری نزد کسان
پیش بی‌فرهنگ، فر گم می‌کنی

آفتاب سینه‌ات بنشست اگر
روز هم، راه سفر گم می‌کنی

می‌دهد یا نه، کمربندت، جهان
در ته بارش کمر گم می‌کنی

رستم! از راه سمنگان بازگرد
رخش می‌یابی، پسر گم می‌کنی

ای پرستو، جان‌فدایی چون تو نیست
با خیال لانه پر گم می‌کنی

نظام قاسم

من که سر بر اوج گردون داشتم
کِی غم از پس‌خند هر دون داشتم

چون کتاب نو نبودم پر جلا
چون کتاب کهنه مضمون داشتم

تا ز خامی وارهم، عمری چو مِی
خویش را در خویش مدفون داشتم

سوختم من هم ز عشق لیلی‌ای
در دلم غم‌های مجنون داشتم...

نظام قاسم - دریغایی

زندگی در بحث چون و چندها بگذشت و رفت
دست اندر کار و پا در بندها بگذشت و رفت

با گذشتن، سرحساب داغ دل پیدا نشد
گو به تخمین از سر ما اندها بگذشت و رفت

در جهانی کز شکستن‌ها مرکّب بود و هست
عمرمان در حسرت پیوندها بگذشت و رفت

رفت نیم عمر در آزردن مام و پدر
نیم دیگر با غم فرزندها بگذشت و رفت

سال‌ها آموختیم از پیرها، تدبیرها
هم‌ره آن پیرها، آن پندها بگذشت و رفت

هم‌ره مِی، خورده بودیم از وفا سوگندها
چون خمار باده آن سوگندها بگذشت و رفت

درد دندان را بمانَد باقی عمر این زمان
فرصت بی‌درد خوردن، قندها بگذشت و رفت

گریه‌ها مانده است در جان و دل از نقد جهان
ای دریغ! ایام خنداخندها بگذشت و رفت