زندگی در بحث چون و چندها بگذشت و رفت
دست اندر کار و پا در بندها بگذشت و رفت
با گذشتن، سرحساب داغ دل پیدا نشد
گو به تخمین از سر ما اندها بگذشت و رفت
در جهانی کز شکستنها مرکّب بود و هست
عمرمان در حسرت پیوندها بگذشت و رفت
رفت نیم عمر در آزردن مام و پدر
نیم دیگر با غم فرزندها بگذشت و رفت
سالها آموختیم از پیرها، تدبیرها
همره آن پیرها، آن پندها بگذشت و رفت
همره مِی، خورده بودیم از وفا سوگندها
چون خمار باده آن سوگندها بگذشت و رفت
درد دندان را بمانَد باقی عمر این زمان
فرصت بیدرد خوردن، قندها بگذشت و رفت
گریهها مانده است در جان و دل از نقد جهان
ای دریغ! ایام خنداخندها بگذشت و رفت