ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنتی

نگرد بیهده، یک سکه‌ی سیاه ندارم
به کاهدان زده‌ای، هیچ غیر کاه ندارم

جز این که هیچ گناهی تمامِ عمر نکردم
دگر  - به صاحب قرآن قسم - گناه ندارم

خیالِ خیر مبر، من سرم به سنگ نخورده‌ست
زِ توبه خسته شدم، حالِ اشتباه ندارم

اگر به کشتنِ من آمدی چراغ نیاور
که سال‌هاست به جز سایه‌ام سپاه ندارم

دو دست، دورِ چراغم گرفته‌ام شبِ توفان
خوشا خودم که سری دارم و کلاه ندارم

نه خورده‌ام زِ کسی لقمه‌ای، نه بُرده‌ام از کس
که خُرده‌بُرده‌ای از خیلِ شیخ و شاه ندارم

جواد مزنگی

جان من را هم ببر، حتماً به دردت می‌خورد           
نازکی، سیمین‌بدن، آهن به دردت می‌خورد          

چشم‌هایم را بیا بردار هر دو مال تو          
در بلای آسمان، جوشن به دردت می‌خورد          

نازنینا!  یاد من را ذره‌ای همراه دار           
در سفر یک دانه‌ی سوزن به دردت می‌خورد          

در خیالت ذره‌ای از  خاطراتم جای ده         
گاه‌گاهی دانه‌ای ارزن به دردت می‌خورد         

می‌روی حالا که از این خانه قدری صبر کن         
«ان یکاد» چشم‌زخم من به دردت می‌خورد 

ناصر حامدی

بر بالشی از خاطره بگذار سرت را
باشد که فراموش کنی دور و برت را

سرچشمه‌ی معصوم‌ترین رود جهانی
ای کاش خدا پاک کند چشم تَرَت را

تو آن سر دنیایی و من این سر دنیا
با این همه از یاد مبر هم‌سفرت را

گنجشک من! آهسته به پرواز بیندیش
تا باد، پریشان نکند بال و پرت را

من ماهی دل‌تنگ و تو ماه لب دریا
می‌بوسم از این فاصله قرص قمرت را

ناصر حامدی

پرده بردار ای پری! بازی‌گری بی‌فایده است
دل سپردن بی اساس و دل‌بری، بی‌فایده است
 
عشق حتی گاه، لبخندی به روی ما نزد
کودک نامهربان را مادری، بی‌فایده است
 
روی ماه خویش را از خلق پنهان کرده‌ای
این همه کالای دور از مشتری، بی‌فایده است
 
باد، زلف خوب‌رویان را پریشان خواسته
زلف را آشفته‌تر کن، روسری بی‌فایده است
 
بوسه؛ واویلاترین حرف زبان مادری‌ست
یار بی‌زار از زبان مادری، بی‌فایده است

مهدی افضلی‌گروه

بگذارید عشق خواهری بکند
در غزل‌هام دل‌بری بکند

بگذارید عطر گیس‌های گلم
شهر را محو روسری بکند

با نگاهی دوباره شاید او
که بیاید و سرسری بکند

لرزشی در قلم بیفتد که     
هوس رقص بندری بکند

شب بیاید به خوابم و فردا
خانه‌ام را پر از پَرِ پَری بکند

یاد دریای چشم‌هاش مرا
غرق در واژه‌ی دَری بکند

روزهای نبودنش سخت است
روزهایی که مادری بکند

وا کند لب و سپس به لبخندی
غربتم را خودش غریب کند

اصغر عظیمی‌مهر

گر چه با کپسول اکسیژن مجابت کرده‌اند
مادرت می‌گفت دکترها جوابت کرده‌اند
 
مرگ تدریجی‌ست این دردی که داری می‌کِشی
منتها با قرص‌های خواب، خوابت کرده‌اند
 
خواب می‌بینی که در «سردشتی» و «گیلان غرب»
خواب می‌بینی که در آتش کبابت کرده‌اند
 
خواب می‌بینی می‌آید بوی ترش سیب کال
پس برای آزمایش انتخابت کرده‌اند
 
خواب می‌بینی که مسولان بنیاد شهید
بر در دروازه‌های شهر قابت کرده‌اند
 
خواب می‌بینی کنار صحن «بابا یادگار»
بمب‌ها بر قریه‌ی «زرده» اصابت کرده‌اند
 
قصر شیرینی که از شیرینی‌ات چیزی نماند
یا پلی هستی که چون سرپل خرابت کرده‌اند؟
 
خوشه‌خوشه بمب‌های خوشه‌ای را چیده‌ای
بادِ خاکی با کدامین آتش آبت کرده‌اند؟
 
با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی
قطره‌قطره در وجود خود مذابت کرده‌اند؟
 
می‌پری از خواب و می‌بینی شهید زنده‌ای
با چه معیاری –نمی‌دانم– حسابت کرده‌اند

مرتضی عابدپور لنگرودی

بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل‌ها
مرا دیوانه می‌خوانند، امثال تو عاقل‌ها

پری‌رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی‌ات بحث است
به طرزی که کم آوردند توضیح‌المسائل ها

حسادت می‌کنم با هرکه دستش لای موهایت...
حسادت می‌کنم حتی به این موگیرها، تِل‌ها

مرا از دور می‌دیدی، خودت را جمع می‌کردی
بیا یک بار دیگر هم شبیه آن «اوایل‌ها»...

و من معنای بعضی شعرها را دیر می‌فهمم
«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»