نگرد بیهده، یک سکهی سیاه ندارم
به کاهدان زدهای، هیچ غیر کاه ندارم
جز این که هیچ گناهی تمامِ عمر نکردم
دگر - به صاحب قرآن قسم - گناه ندارم
خیالِ خیر مبر، من سرم به سنگ نخوردهست
زِ توبه خسته شدم، حالِ اشتباه ندارم
اگر به کشتنِ من آمدی چراغ نیاور
که سالهاست به جز سایهام سپاه ندارم
دو دست، دورِ چراغم گرفتهام شبِ توفان
خوشا خودم که سری دارم و کلاه ندارم
نه خوردهام زِ کسی لقمهای، نه بُردهام از کس
که خُردهبُردهای از خیلِ شیخ و شاه ندارم