ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌رضا دهرویه

جز کفر نیست وسوسه‌ای در نهادشان
مردم، به سنگ بیش‌تر است اعتقادشان
 
می‌ترسم از حمایت این قوم خط‌شکن
قرآن به روی نیزه بگیرد جهادشان
 
از صبح راستین تو حرفی نمی‌زنند
قومی که شب ذخیره شده در مدادشان
 
ای کاش شاعران که غزل خشت می‌زدند
در وصف تو، به چاه نبود استنادشان
 
امکان ندارد این همه در کفر خود مدرن
در حد چشم‌های تو باشد سوادشان
 
خیرات خون سرخ تو در سجده؟ دیر نیست
تاریخ می‌رسد سر فرصت به دادشان!

شفیعی کدکنی

هیچ می‌دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می‌کاهم؟
زآن که بر این پرده‌ی تاریک
این خاموشی نزدیک
آن‌چه می‌خواهم نمی‌بینم
وآن‌چه می‌بینم نمی‌خواهم

محمدکاظم کاظمی

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود

صفحه چیده می‌شود داروگیر می‌شود


این یکی فدای شاه‌، آن یکی فدای رخ‌

در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود


فیل کج‌روی نمود، این سرشت فیل‌هاست‌

کج‌روی در این مقام دل‌پذیر می‌شود


اسپ خیز می‌زند جست‌وخیز کار اوست‌

جست‌وخیز اگر نکرد، دست‌گیر می‌شود


آن پیاده‌ی ضعیف، راست‌راست می‌رود

کج اگر که می‌خورَد، ناگزیر می‌شود


هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال‌

این پیاده قانع است‌، زود سیر می‌شود


آن وزیر می‌کُشد، آن وزیر می‌خورد

خورد و برد او چه زود چشمگیر می‌شود


ناگهان کنار شاه خانه‌بند می‌شود

زیر پای فیل پهن‌، چون خمیر می‌شود

آن پیاده‌ی ضعیف، عاقبت رسیده است‌

هرچه خواست می‌شود، گر چه دیر می‌شود


این پیاده‌، آن وزیر... ـ انتهای بازی است ـ

این وزیر می‌شود، آن به‌زیر می‌شود

خسرو احتشامی

به لب چشمه سر شب به شتاب آمده ‎بود

کوزه‎بردوش پی بردن آب آمده ‎بود

 

خوی وحشی‎نگهان ده بالا را داشت

آب از دیدن او در تب‎ و تاب آمده ‎بود

 

در هوا از نفسش عطر گل سنجد ریخت

شادی‎انگیزتر از بوی گلاب آمده‎ بود

 

پیرمردان همه گفتند که همزاد پری‌ست

بس که شاداب ز جوبار شباب آمده بود

 

کوزه درآب فرو رفته و از قهقهه‎اش

اشک در چشم بلورین حباب آمده ‎بود

 

رقص را درگذر باد به ریواس تنش

مخملی بود که از کوچه‎ی خواب آمده‎ بود

 

عصمتش راه به هر دزد نگاهی می‎بست

گر چه سکرآور و سرمست و خراب آمده‎ بود