ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

فاطمه سالاروند

گر چه توفان شد و بی‌واهمه پَر کند مرا
و در این غربت دور از همه افکند مرا

آفرین بر نفسش! دست مریزاد به عشق!
که چون‌این کرد به چشمان تو پا‌بند مرا

بی‌خبر آمد و کرد از همه جا بی‌خبرم
از تو و نام تو و یاد تو آکند مرا

تن سرمازده‌ام باغ شد و فروردین
تا به لبخند تو پیوند زد اسفند مرا

جاده‌ها در شب تاریک به راه افتادند
تا به روزی که تو باشی برسانند مرا

تا به روزی که... شب و جاده و آواز چه‌قدر؟
می‌کشد عشق به دنبال تو تا چند مرا؟

فاطمه سالاروند

بگو به باد که زلف رهام را ببرد
بچیند از لب من، بوسه‌هام را ببرد

بگو به باد خدایا که مهربان باشد
صداش را برساند، صدام را ببرد

بگو رسید به لب، جانم از خداحافظ
برای او گل و صبح و سلام را ببرد

هزار مرتبه گفتم که کاش برگردد
کسی نبود برایش دعام را ببرد

سفر دراز شد و عمر صبر من کوتاه
کسی به یوسف من این پیام را ببرد:

«بگیر دست مرا ای عزیز دور از دست
که مرگ آمده تا جای پام را ببرد»

بگو به باد که زلف رهام را ببرد
برایش این غزل ناتمام را ببرد