ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

جواد نعمتی

در من اگر چه خاطره‌ای زنده مانده است
سنگی، کبوتران دلم را پرانده است

یعنی اگر به روی تو لبخند می‌زنم
دستی به زور، خنده به کامم نشانده است

جواد نعمتی

رخساره‌اش سی‌ساله اما پاک و کودک بود
قربانی یک ارتباط نامبارک بود

می‌گفت اهل هر چه فکرش را کنی هستم
اما خودش اهل محلی سمت قلهک بود

دستش دعا می‌شد دوا می‌شد و گل می‌داد
من باغ بی‌بر بودم و دنیا مترسک بود

جواد نعمتی

آرام و بی‌بهانه نشست و نفس کشید
دور خودش برای همیشه قفس کشید

چیزی نگفت و قطره‌ی اشکی چکید و بعد
در سینه‌اش نوازش عشقی عبث کشید

باران شد و طراوت خود را به من سپرد
دست مرا گرفت و به دشت طبس کشید

شهریور تنش هیجانی همیشه بود
مرداد دست‌های مرا بوالهوس کشید

نارس نبود میوه‌ی جامانده بر درخت
پس اشتیاق چیده شدن را ملس کشید

خود را پرنده دید و مرا آشیانه کرد
ترسید و دل‌شکسته شد و پای پس کشید

چشمی کشید و رو به نگاهم نشانه رفت
جاری شد انعطاف تنش را ارس کشید

جواد نعمتی

من مرد مردادم تو زیباروی پاییزی
شهریور مابین‌مان دل‌گیر می‌ماند

چشمانت از آیینه و موهایت از شانه
می‌ریزد و دنیا در این تصویر می‌ماند